رساله رستگاری، قسمت اول: مسیر تبدیل بحران‌ها به بحران‌های لاینحل

این مقاله، به شکل نامه، در هفته اول دی ماه 1401 برای تصمیم گیران و مقامات رده بالای کشور ارسال شده است. لحن نامه و هدف نامه مطابق با افراد مخاطب نامه نوشته شده است.

مقدمه

با سلام و احترام

            در این مقاله بلند، تلاش بر این بوده است که از منظری متفاوت به مسائل در هم تنیده و پیچیده کشور ایران، پرداخته شود. در دنیای پیچیده کنونی، نگاه کلاسیک، دیگر توان تحلیل وقایع را ندارد و باعث می شود که مسائل بیش از حد ساده سازی شود. تلاش در این مقاله “پرهیز از هرگونه ساده سازی و تقلیل گرایی، بلکه بالعکس تأکید بر پیچیدگی” است.

در ابتدای نگارش این مطلب، سعی بر این بوده که حتی دانسته‌ های نگارنده هم باعث “سوگیری” نشود. نتیجتا بسیاری از تحلیل ها در ادامه حتی در حین نگارش و نه از قبل، به دست آمده است.

منظور از نگاه کلاسیک، نگاه تک بعدی و تک وجهی به روابط علت و معلولی است. به طور مثال دیگر ما به دنبال این نخواهیم بود که نتیجه بگیریم اگر فلان مسئله خاص درست شود همه چیز گلستان می شود. چنین نگاهی باعث توسعه یک نگاه آسیب زا تر می شود که پنداشت آن این است که می توان وقایع را با مهندسی تغییر داد. در دنیای پست مدرن، ما نه با لیستی ساده از مسائل که با یک ابر مبهمی از مسائل موجه هستیم که حتی حدس این که چه عاملی که در ابتدا بی ربط به نظر می رسد، می تواند تغییرات شگرفی در حوزه های دیگر به وجود آورد.

نهایتا با مدل سازی، سعی خواهیم کرد حلقه های تو در توی عوامل را پیدا کنیم، به این صورت، ممکن است به نتایج اعجاب آوری برسیم که در ابتدا به نظرمان نمی رسیدند.

این تحلیل بر خلاف تحلیل های تقلیل گرای رایج گروه های سیاسی داخل و خارج از کشور، نگاهی از منظر “هنر تحلیل” به جای مهندسی تحلیل دارد. در هنر، ما روایت وضعیتی را خواهیم کرد که تبدیل به یک “پیشگویی خود کام نبخش” خواهد شد. به چه معنا؟ ما پدیده ای به نام پیشگویی های خود کام بخش داریم به گونه ای که به طور مثال می گوییم اوضاع کشور بدتر می شود، بعد خودمان طوری رفتار می کنیم که اوضاع بدتر شود و سر آخر می گوییم دیدید اوضاع بدتر شد؟ اما در پیش گویی خود کام نبخش ما با استدلال و شرح روایی آینده، اوضاع منفی در آینده را به گونه ای شفاف ترسیم خواهیم کرد که همین امروز واضح شود چه کارهایی را نباید کرد تا این آینده رخ ندهد. در این زاویه نگاه، ما با پیشگویی خود کام نبخش، در خواهیم یافت که چطور دچار بحران های لاینحل ملی نشویم.

پس درخواست نگارنده از خواننده این مقاله این است که تمام زوایای منفی و گاهی وحشتناک این مقاله را به عنوان یک آینده محتوم نبیند، بلکه به این شکل ببیند که ادامه مسیر کنونی کشور، این آینده را خطرناک خواهد کرد و تمام این زوایای منفی در صورتی که شفاف تصویر شوند، بنا به اراده آزادی که خداوند در اختیار انسان قرار داده، بتوانیم از رخ داد آنان جلوگیری کنیم.

سعی نگارنده بر این بوده است که در زمان نگارش این مطلب، فقط یک مشاهده گر بیرونی باشد، گویی که او هیچ تعلق خاطری به هیچ چیز ندارد تا احساسات فردی باعث ایجاد سوگیری و پیش قضاوت شود و نهایتا به جای تحلیل واقعیت، دچار نگارش آرزوهای مورد علاقه احساسی نشود. شایان ذکر است که بسیاری از مفاهیم در این مطلب نیاز به تصویر سازی داشته اما به دلیل فرصت بسیار محدود و مشکلات سلامت نگارنده، امکان آن فراهم نشد، اما قابلیت ارائه روی تخته را دارند.

مسائل جاری کشور، از جنس wicked problems هستند. تصاویر زیر نمونه هایی از این جنس مشکلات هستند که در ابتدا به شکل یک یک کلاف پیچ در پیچ در می آیند اما تلاش ما بر این است که ابتدا صورت مسئله را درست تحلیل کنیم، سپس بتوانیم گراف عوامل تو در تو را از دل آن کلاف در هم پیچیده به شکل روند زیر استخراج کنیم و سپس در مقاله دوم، این wicked problem را حل کرده و به دستورالعمل های اجرایی کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت برسیم:

در مقاله بعدی، در صورتی که تحلیل این مقاله، برای خواننده محترم، پذیرفتنی باشد، گراف بالا به صورت مشخصاً و اختصاصی برای مسائل کلان و زیر مسائل wicked کشور ترسیم خواهد شد و ترسیم آن برای نگارش راه حل ها، نیازمند زمان بیشتری است.

مفاهیم مورد استفاده در این مقاله

منافع ملی و حقوق ملی

            این دو کلمه با یکدیگر متفاوت هستند که به اشتباه گاهی یکسان در نظر گرفته می شوند. حقوق یک مفهوم صفر و یکی است. یا احقاق حق شده یا نشده در صورتی که منافع ملی یک مفهوم طیفی است و ممکن است میزانی از آن به دست آید و میزانی خیر. نگاه در این مقاله به این شکل است که چطور منافع ملی حداکثر شود. برای کسب منافع ملی بیشتر گاهی ممکن است از برخی از حقوق لازم باشد در مقاطعی چشم پوشی شود. به طور مثال پرونده هسته ای ایران از منظر حقوقی، حق مسلم مردم ایران بوده اما در توافق برجام نگاه اینگونه بوده است که از بخشی از حقوق ملی چشم پوشی شود تا منافع ملی حداکثر شود (البته کاری به زوایای مثبت و منفی این پرونده در این پاراگراف نداریم بلکه فقط به عنوان یک مثال آورده شده است.)

اهمیت زمان در وقایع کشور

            چیزی که تقریبا جایش در میان تحلیل های همه کارشناسان از همه گروه های سیاسی خالی است اهمیت زمان است و دست بر قضا در فضای پست مدرن جهان کنونی، مهم ترین متغیر است.

به طور مثال در زمانی که صحبت از تحریم های نفتی می شود، کارشناسان بسیاری می گویند خوب نفت که زیر خاک ما از بین نمی رود، در آینده آن را خواهیم فروخت. متغیر فراموش شده زمان است. چرا؟

مثال بسیار ساده ای در این مورد وجود دارد. فرض کنید شما در سال های نوجوانی و جوانی هر ماه 10 میلیون تومان درآمد دارید و در دوران کهنسالی، هر ماه معادل (با فرض تورم ثابت) 200 میلیون تومان درآمد دارید. چقدر حاضرید در پیری درآمد کمتری داشته باشید تا در جوانی پول بیشتری داشته باشید؟ این اهمیت زمان است. هر 1 میلیون تومان در سن 20 سالگی، ارزش چند میلیون تومان در 70 سالگی را دارد چرا که شما می توانید از تفریحات ورزشی و مسافرت ها و فعالیت های آموزشی و علمی متنوع و نامحدودی را انجام دهید اما در کهنسالی انتخاب های شما بسیار محدودتر است. شاید انتخاب من به جای 200 میلیون تومان در کهنسالی و 10 میلیون تومان در 20 سالگی، 50 میلیون تومان در کهنسالی و 50 میلیون تومان در جوانی باشد (با اینکه مجموع پول به جای 210 میلیون تومان می شود 100 میلیون تومان، چرا که اگر ضریب اهمیت زمان را اعمال کنیم این 100 میلیون تومان شاید چند میلیارد تومان بی ارزد و ارزش افزوده بیشتری برای ما فراهم کند.

این مثال ساده را در قبال همین مثال نفت پیاده کنیم. کشور ما در دورانی که میانگین سنی کشور 20 تا 30 سال بوده، باید نفت بیشتری می توانست بفروشد تا در سن جوانی با پول بیشتر بتواند رشد و توسعه بیشتری ایجاد کند. این که نفت در زیر خاک ما بماند با این فرض که در آینده استفاده می کنیم، حتی با فرض محال این که نفت در آینده هم همین ارزش کنونی را دارد که نخواهد داشت، ما همان درآمد را می خواهیم در دورانی که میانگین سنی کشور از 40 فراتر رفته داشته باشیم. نتیجتا دیگر توان و انعطاف جوانی برای توسعه همه جانبه را نخواهیم داشت. البته بماند که ضریب اهمیت زمان در زمانی که رشد تکنولوژی و رشد ارزش در جهان شیب نمایی دارد و نه خطی، این بحران را پررنگ تر خواهد کرد که فاصله ما به قدری با جهان زیاد خواهد شد که در ادامه مقاله به آن خواهیم پرداخت. نتیجه آن که اگر امروز نفت نفروشیم، در واقع داریم زمان را هم می فروشیم به بهای صفر. تنها چیزی که در هستی قابل جایگزین نیست همین زمان است.

اگر نرخ بهره ساده را هم در نظر بگیریم و متغیر زمان را هم نادیده بگیریم، حداقل باید سالی چند درصد نفت گران شود تا فروش آن چند سال بعد به اندازه امروز ضرر ما را جبران کند و می دانیم که نفت در آینده جهان با ارزش تر نخواهد شد (نوسانات کوتاه مدت چند ساله را کنار بگذاریم بحث از روند چند ده ساله یک ملت و یک جهان است)

تهدید دیگر نادیده گرفتن زمان، بحران صندوق های بازنشستگی در آینده است. چرا که امروز باید در تکنولوژی با پول نفت به نقطه ای برسیم که از حیث تولید ارزش، در آینده، توان پرداخت های بازنشسته ها را داشته باشیم.

خطای نگاه اشتغال زایی

            یکی دیگر از خطاهای تحلیلی در کشور ما، “اهمیت دادن به تعداد شغل، به جای تولید ارزش” است. به چه معنا؟ یکی از متغیرهایی که در کشور ما مهم قلمداد می شود، تعداد شغل است. در حالی که تعداد شغل محصول جانبی تولید ارزش است. خلق ارزش یعنی نیاز یا درخواستی در بازار پاسخ داده شود، این پاسخ دارای قیمت پایین و کیفیت بالاتر نسبت به وضع قبلی بازار داشته باشد. نتیجتا اگر محصول ایکس، امروز در کارخانه با خط تولید 500 نفره تولید می شود و اگر بتوان آن را با بازوهای رباتیک و با 200 نفر تولید کرد به گونه ای که قیمت تمام شده کالا کاهش یابد، خلق ارزش صورت گرفته اما تعداد شغل کاهش یافته است. این کاهش نفرات در بخش های دیگر مشغول به خلق ارزش جدید می شوند.

نتیجتا زمانی تعداد اشتغال اهمیت پیدا خواهد کرد که نگاه از پایه، به جای تعداد شغل، ایجاد ارزش باشد. این اتفاق در کشور ما صورت نمی گیرد.

نمونه آن شرکت های خودروسازی ما نسبت به رقبای خارجی خود هستند. از حیث تعداد اشتغال بسیار بالاتر هستند اما در نظر خلق ارزش، ضرر ده با کیفیت بسیار پایین هستند. چرا که هیچ گاه نگاه ارزش محور نبوده و به صورت انباشت بلند مدت به شکل یک ضرر بزرگ درآمده است.

متغیر زمان در این بخش چطور خودش را نشان می دهد؟ فرض کنید امروز، برای اولین بار در دهه هفتاد شمسی، پراید به بازار عرضه می شود. احتمالا کیفیت پراید نسبت به قیمت، تفاوت چندانی با نمونه های خارجی شرکتی به طور مثال تویوتا ندارد. در چنین شرایطی اگر شرکت مثلا تویوتا قصد خرید سهام سایپا را داشته باشد، با 1000 دلار سرمایه گذاری می تواند 10 درصد را مالک شود و تکنولوژی خودش را وارد ایران کند اما این اتفاق نمی افتد. در دنیای پست مدرن چون دسترسی هرچه بیشتر به شبکه مالی و علمی جهان، رشد را نمایی می کند، اتفاقی می افتد که در نمودار می بینید. بعد از مدتی، چون شیب رشد بهینگی قیمت و تکنولوژی در واحد زمان در شرکت های بین المللی نمایی است، حالا اگر 1000 دلار سرمایه آورد طلب 50 درصد سهام را می کند. اگر این زمان طولانی شود، حتی برای گرفتن 90 درصد سهام هم حاضر نیست 1000 دلار سرمایه بیاورد چرا که این تفاوت بهینگی قیمت و تکنولوژی به قدری زیاد می شود که باید تمام خطوط تولید را تغییردهد نتیجتا تأسیس یک کارخانه از صفر برایش بهینه تر است و شرکت سایپا برایش به اندازه قیمت اوراقی آهن آلات فقط ارزش دارد. در واقع با گذر متغیر مهم زمان، تا یک جایی تغییرات پیوسته و آرام است و از یک نقطه ای به بعد جهش تغییرات ارزش رخ می دهد. در زمان t1 این اختلاف دو نمودار بهینگی قیمت و تکنولوژی، به شکل نارضایتی عمومی خودش را نشان می دهد و در زمان t2 به شکل نارضایتی خود حاکمیت و در زمان t3 این صنعت کاملا دچار سقوط می شود.

در واقع اصرار بر اولویت قرار دادن تعداد شغل به جای ارزش آفرینی، منجر به از دست رفتن تمام مشاغل خواهد شد!

این نمودار خودش را در جای جای بخش های کشور چه اقتصادی و چه نظامی و امنیتی و … نشان خواهد داد. انتگرال یا مساحت بین دو نمودار معادل با انباشت نارضایتی خواهد بود که میزان افزایش آن نیز خطی نیست.

شاهد مثال هم این است که در این 3 دهه کیفیت پراید و خودروهای ایرانی تغییرات خطی اندکی داشته اند اما خودروسازی در دنیا تفاوت زمین تا آسمانی را کرده است.

توسعه و پایداری یک کشور، حرکت از ساختار به شکل سمت چپ به سمت ساختار به شکل سمت راست است. چه در ساختار سیاسی و چه در ساختار ایدئولوژیک و چه در ارتباطات با فراتر از مرزها، مشکل است که پایداری سیستم های به شکل سمت راست بالاتر است. توسعه اینترنت و توسعه راه های تجاری و توسعه سرعت ارتباطات مالی چیزی از جنس تصویر سمت راست است. مدل توسعه سمت راست منجر به نمودار سبز رنگ بالاتر می شود. از طرفی ناکارآمدی در ساختار نیز نباید به شکل سمت راست در بیایید چرا که در آن زمان از بین بردن آن زیر سیستم ناکارآمد کاری بسیار دشوارتر می شود.

توسعه نسبی است و نه مطلق، نارضایتی از مقایسه می آید

            توسعه امری نسبی است، به این معنا که اگر مثلا خودروهای تولید داخل، نسبت به 3 دهه قبل 20 درصد بهینگی قیمت و تکنولوژی بیشتری داشته باشند و بقیه دنیا بیش از 80 درصد رشد کرده باشند، جامعه آن را نه 20 درصد رشد که 60 درصد عقب ماندگی خواهد دید و تولید نارضایتی خواهد شد. حال آن که ما فقط بخش هایی را می بینیم که حساسیت اطلاعاتی و امنیتی ندارند، اگر چراغ قوه را می شد روی بحث های امنیتی و دفاعی انداخت، علی رغم توسعه و رشد بسیاری که ما در آن ها می بینیم، به صورت نسبی، اگر وضع آن ها نسبت به خودروسازی ما بدتر نباشد بهتر نیست. این نوع مدلسازی را می توان به صورت تکرار شونده و خود متشابه در تمام بخش های کشور دید.

از این منظر است که مسئولان ما به درست می گویند ما رشد کرده ایم، اما چون این نگاه پست مدرن در تحلیل ها هنوز دخیل نشده است، متر و معیار تشخیص آن را ندارند که نارضایتی انباشته را در نمودار فوق الذکر مشاهده کنند.

در دنیای پست مدرن، صحبت از امکان تولید نیست

            یکی دیگر از خطاهای نگاه کلاسیک در دنیای پست مدرن، بها دادن بیش از اندازه به امکان تولید است. در دنیای شبکه ای و در هم تنیده امروز، هر کشوری، توان تولید هر نوع کالا یا محصول یا خدماتی دارد، ایران امروز روی کاغذ امکان تولید جت جنگنده، خودروی لامبورگینی و کارت ملی را دارد! اما مشکل کجاست؟

در دنیای پست مدرن، بحث از امکان تولید گذر کرده است چرا که امکان دسترسی به تمام علوم ایجاد شده بشری برای همه میسر است و با همان ها می توان هر چیزی تولید کرد. در دنیای پست مدرن دو بحث اساسی نقش کلیدی دارند: متغیر زمان و هزینه تمام شده.

اگر خودروی لامبورگینی طی زمان یک ماه، با هزینه 100 هزار دلار در ایتالیا تولید شود، برای آن که ایران آن را تولید کند احتمالا به چند سال زمان نیاز دارد و هزینه تمام شده آن ممکن است از 10 میلیون دلار فراتر رود.


در دنیای پست مدرن، سرعت تولید، شتاب تولید (که هر دو مشتق اول و دوم نسبت به زمان هستند) و هزینه تمام شده اهمیت دارد. به این دلیل است که روسیه به دلیل تحریم سوییفت بسیار متضرر شد. چرا که سوییفت امکان جابجایی پول را فراهم نمی کند کما اینکه شما با چمدان یا کشتی هم می توانید پول جابجا کنید، سوییفت به شکل یک پیام رسان فقط سرعت انتقال پول را میسر می کند.

در دنیای پست مدرن، ما به دنبال انباشت زمان هستیم

               زمان تنها چیزیست که با هیچ قیمتی نمی توان آن را جبران کرد. ثروت تولید می شود تا کیفیت گذر زمان را برای ما بالاتر ببرد. کشورهای ثروتمند نیز امروز در واقع سرانه زمان به فرد بیشتری دارند چرا که با تولید محصولی که برای دیگر کشورها زمان بیشتری نیاز دارد، پولی به دست می آورند که کشورهای فقیرتر برای جبران آن باید زمان بیشتری برای تولید محصولات دست پایین تر مصرف کنند و با قیمت ارزان تر در اختیار کشورهای ثروتمند قرار دهند.

به طور مثال، خانواده ای که مایکروفر دارد، نسبت به خانواده ای که فقط اجاق گاز دارد، روزانه برای گرم کردن غذا 30 دقیقه کمتر وقت صرف می کند، خانواده ای که به میزانی پول دارد که به جای رانندگی فقط از اسنپ استفاده می کند روزانه 120 دقیقه کمتر وقت صرف می کند. انباشت این وقت های صرفه جویی شده باعث می شود فراغت فکر ایجاد شود و خانواده از نظر علمی یا کسب درآمد از لایه های بالاتر تولید ارزش که با فکر است جلوتر باشد. همین را تعمیم دهید به کشورهای ثروتمند که به همین شکل مدام لبه تکنولوژی و هنر و محصولات فرهنگی مانده اند و این فاصله مدام بیشتر می شود. جلوتر اشاره خواهم کرد که چرا چین به همین دلیل قصد حمله به تایوان را دارد و مترصد فرصت است و به همین دلیل امریکا تحریم هایی از جنس تکنولوژی های پیشرفته برای چین وضع کرده است.

خودکفایی و استقلال در دنیای پست مدرن

               حال صورت مسائل کلاسیک را با متغیر زمان در دنیای پست مدرن باید بازنویسی کنیم. اگر از قرن 15 میلادی به قبل را بررسی کنیم، هنوز کشورهای جهان منقطع بودند، تکنولوژی نظامی ملت ها چندان متفاوت نبود و برای کشورها، استقلال معنایی نداشت جز توان نظامی درونی مستقل و خودکفایی در تولید اکثر محصولات و کالاها که چندان تنوع خاصی نداشتند، تجارت بسیار کند بود و اگر قرار بود به امید کشور دیگری نشست باید زمان زیادی صرف می شد. در آن زمان پهنای جغرافیایی و منابع اهمیت کلیدی تری داشتند و صرف جمعیت بیشتر خود قدرت افزا بود. شاید اولین بار اهمیت تکنولوژی در زمانی برای ما مشخص شد که صفویان به دلیل نداشتن توپ و تفنگ به عثمانی باختند و برای جبران آن نیازمند کمک سایر کشورها بودند و یا اخراج پرتغالی ها که با کمک انگلیسی ها از جنوب کشور انجام شد. اینجا شاید اولین باری بود که مشخص شد دیگر مانند سابق، همه کشورها توان تولید همه نیازهای خود را ندارند.

در دنیای پست مدرن، به قدری سرعت (که مشتق زمان است) اهمیت پیدا کرده است که گویی همه دنیا به هم متصلند (این پدیده را جهانی سازی می گویند که منتقدانی دارد که فعلا بحث سر خوب یا بد آن نیست بلکه فقط ما فعلا نقش مشاهده گر را در این مقاله داریم). در این دنیای شبکه ای، چون اهمیت زمان بالاتر رفته است و همه مثل تصویر زیر به شکل گراف به هم وصل هستند، معنای استقلال به این واقعیت تغییر ماهیت داده است که هرچه شما به گره های بیشتری در این گراف (که کشورها هستند) متصل شوید، مستقل ترید، و هرچه این گره ها کمتر شوند، شما به آن تعداد گره معدود متصل وابسته ترید.

خانواده ای را فرض کنید که می خواهد در عصر کنونی مستقل محض با تعریف کلاسیک باشد، آن ها تلویزیون نمی خرند بلکه سعی می کنند اول جریان برق را تولید کنند و بعد ترانزیستور و مقاومت و بعد همه آن ها را به هم وصل کنند، به لحاظ امکان تولید، می توانند اما به لحاظ زمانی، اگر بگوییم تمام عمرشان صرف تولید تلویزیون می شود گزاف نگفته ایم. تازه فرض کنید که آن ها فرش هم می خواهند ببافند و یخچال بسازند و … همین قدرنشدنی است. آن ها زمانشان را به ارزان ترین قیمت نابود می کنند در حالی که می توانستند از طریق فعالیت در بازار کار، زمانشان را به قیمت بیشتری بفروشند و با پول حاصله تلویزیون بخرند (در واقع زمان تولید چند ده ساله تلویزیون توسط خودشان را بخرند). این ایده در مورد کشورها هم صادق است.

مثال بارز تعریف استقلال در این روزها، رفتار چین و امضای بیانیه ضد تمامیت ارضی ایران به همراه کشورهای خلیج فارس است. ایران رابطه خود را با کشورهای کمی تعریف کرده است. در عصر پست مدرن، ارتباطات محدود باعث وابستگی محض به همان گزینه ها می شود. ارتباطات گسترده باعث تقویت استقلال ملی می شود. از این منظر، اعتقاد به استقلال از منظر کلاسیک، در دنیای پست مدرن، یک تهدید امنیت ملی به حساب می آید.

در عصر پست مدرن، چرا چیزی به نام خنثی سازی تحریم ها اساسا جمله ای بی معنی است؟

            بالاتر ذکر شد که دیگر بحث امکان تولید مطرح نیست و همه امکان تولید هر کالا یا خدمتی را دارند. از منظر کلاسیک، خنثی سازی تحریم ها در بستر زمانی متعلق به دوران پیشا مدرن، شدنی بود. چرا که ذکر شد کشورها آن قدر سرعت تجارت بالایی نداشتند و اگر کشوری راه خودکفایی را پیش می گرفت در واقع استقلال بیشتری داشت. اما از آنجایی که متغیر زمان و مفاهیم مرتبط با آن مثل سرعت و بهینگی هزینه تولید جایگزین مسئله امکان تولید شده اند، خنثی سازی تحریم یعنی راهی که بتوان بر متغیر زمان غلبه کرد.

در دنیای شبکه ای و پر سرعت، مثال خنثی سازی تحریم مشابه زمانیست که با طنابی محکم، از ساعد، دست خود را ببندید. روی کاغذ، این امکان وجود دارد که شما با سرنگ، از بالای محل گره، خون را کشیده و به محل پایینی تزریق کنید تا این دست زنده بماند، اما سرعت این انتقال به اندازه کافی نخواهد بود. حتی اگر با لوله پلاستیکی هم خون را منتقل کنید و تحریم را دور بزنید، باز کیفیت انتقال خون رگ طبیعی را ندارد. شبکه رگ های بدن انسان، شباهت بسیاری به شبکه های ارتباطی، دیتا و مالی کره زمین دارند. با توجه به مطالب تا اینجای مقاله، در این مثال، باید عملا این دست بسته شده، در درون خودش دارای قلب، کلیه، مغز و … باشد و عملا یک موجود زنده مستقل را تشکیل دهد. ایده هایی مثل مبادله کالا با کالا و یا سیستم مالی جداگانه یا انتقال پول با چمدان و کشتی و هواپیما و … ایده هایی شبیه انتقال خون با سرنگ در مثال ذکر شده هستند.
فرانکوپن در کتاب راه های ابریشم نقل قول معروفی دارد: “تمدنی که از راه های تجاری کنار گذاشته شود، روایتش در تاریخ فراموش خواهد شد.” مثل دست بسته شده با طناب که بعد از مدتی بی حس می شود و کم کم به شکل یک عضو مرده در بدن فراموش می شود.

رگ های خونی و شبکه عصبی در دنیای حاضر، همان اتصال به مسیرهای تجاری، مسیرهای مالی و مسیرهای دیتا (اینترنت) هستند. (جلوتر به ارتباط بحث طالبان و جمهوری آذربایجان و باقی مشکلات ژئوپلیتیک کشور از این منظر خواهیم پرداخت.)

در دوران حاضر، صرف ارتباطات مالی مهم نیست. سرعت بیشتر با اصطکاک کمتر و زیرساخت امن تر در ارتباطات مالی مهم است.
در دوران حاضر، صرفا حمل و نقل خالی مهم نیست، سرعت قطار یا پهنا و سرعت اتوبان ها و قدرت بیشتر ناوگان هوایی و دریایی با تکنولوژی کم مصرف تر و ارزان تر مهم است. وگرنه که با چهارپایان هم حمل و نقل میسر بود.
در دوران حاضر، صرف ارتباطات دیتا مهم نیست، بلکه سرعت و پهنای باند اینترنت مهم است. وگرنه که سیستم چاپارخانه هخامنشیان و کبوتر نامه بر هم دیتا را منتقل می کنند.

شبیه زمین کشاورزی که سرعت انتقال آب به آن کم است مشخصا محصول کمتری خواهد داد یا افزایش رگ های خونی اطراف یک عضله باعث رشد و بهره وری آن می شود. موجودیتی به نام یک کشور نیز مستثنا نیست.

توسعه در عصر حاضر به معنی سریعتر (در زمان کوتاه تر) و ارزان تر بودن تولید کالا و خدمات است.

ایده محوری خنثی سازی تحریم ها، همیشه تأکید بر امکان تولید است که گفتیم دیگر دغدغه و مسئله نیست. مشابه مثال خانواده ای که خودش تلویزیون را می سازد و مشابه دستی با طناب بسته شده است، عدم استفاده از ظرفیت تمام انسان ها و کشورها، سرعت تولید را به شدت کاهش می دهد و هزینه تمام شده را بالا می برد. کشوری که به دلیل تحریم ها خون کمتری از اعضا و کشورهای دیگر و اطراف جذب می کند و در مسیر رگ های کمتری در کره زمین است، کم کم فراموش می شود و برای جلوگیری از فراموش نشدن، باید سرعت توسعه دیگران را کمتر کند این یعنی تقویت توان ایذایی از جنس نظامی و تهدید دیگران و معنای آن چیزی نیست جز بالا رفتن احتمال جنگ و نابودی کامل. اگر گزاره های بالا را مثل پازل کنار هم بچینیم، تصویر کامل تر می شود. خنثی سازی تحریم وجود خارجی ندارد بلکه طرز فکر خنثی سازی تحریم، در بلند مدت، یک کشور را به سمت درگیری یا جنگ داخلی و درگیری و جنگ خارجی خواهد برد. دستی که با طناب بسته شده به سمتی می رود که با کاهش مواد مغذی، از سلول های کناری تغذیه می کند و با ادامه این روند، باکتری هایی رشد می کنند که به دیگر اعضای بدن حمله می کنند. اینگونه است که جامعه جهانی یا همان دیگر اعضای بدن، قصد قطع عضو را به عنوان راه حل خواهند کرد.

نقل قول معروفی است که می گوید: “از مرزهایی که کالای تجاری رد نشود، تجهیزات نظامی رد خواهد شد.”

یک انسان در کما رفته، زنده است، یک ورزشکار هم زنده است. فرق آن دو در تعامل با محیط اطراف است. ما برای رشد و توسعه ایران فقط نیاز به زنده ماندن مشابه حالت کما نداریم بلکه می خواهیم مثل بدن یک ورزشکار زنده باشیم.

سرعت، یعنی تغییرات بر واحد زمان. در ایده خنثی سازی تحریم از آن جایی که ما متغیر زمان در مخرج کسر را افزایش می دهیم، کسر نهایی کوچکتر می شود. به معنای دیگر با معادل سازی زمان با عمر انسان های یک کشور، برای داشتن کیفیت زندگی یک انسان 20 ساله در آلمان (امکانات رفاهی فردی از تلویزیون و موبایل و وسایل الکترونیکی آشپزخانه گرفته تا دسترسی به نظام سلامت بهتر و فراغت بیشتر و توسعه فکری) باید در ایران 160 سال زمان مصرف کنی. خنثی سازی تحریم این اختلاف کیفیت زمانی در زندگی را به قدری کاهش داده که به صورت نسبی انگار یک کشور نسبت به کشور دیگر شبیه یک بدن در کما رفته و بدن یک ورزشکار است. اینجا نقطه ایست که بالاتر شرح داده شد که زمان، نقطه نهایی تبدیل پول برای بالا رفتن کیفیت زندگی و ایجاد فراغت برای توسعه بیشتر است و این انباشت زمان است که کشورها را از نظر توسعه نسبت به یکدیگر متمایز می کند.

اگر از منظر متغیر زمان به بحث خنثی سازی تحریم ها نگاه کنیم، با فرض آن که درآمد سرانه یک آلمانی 30 برابر یک ایرانی است، یعنی 1 روز عمر یک آلمانی، اندازه یک ماه عمر یک ایرانی ارزش دارد. به این شکل است که وقتی کشورهای غربی در یک درگیری نظامی 10 نفر کشته می دهند خود را شکست خورده می دانند اما ایرانی ها 30 برابر آن یعنی 300 نفر کشته بدهند خودشان را پیروز تلقی می کنند.

به بیان ساده تر: خنثی سازی تحریم ها، یعنی ارزان شدن زمان، یعنی ارزان شدن عمر و یعنی ارزان شدن زندگی افراد ساکن در یک کشور.

در عصر حاضر، مشتق دوم نسبت به زمان، شتاب است. در واقع الان رقابت نه تنها بحث سرعت نیست، که بلکه افزایش شیب سرعت یعنی شتاب است. چون شتاب مشتق دوم نسبت به سرعت است، بیان ساده آن این می شود که 1 سال در سال 1401 تا 1402 عقب افتادن از تغییرات تکنولوژی جهان، باعث می شود در سال 1411 تا 1412 برای جبران باید مثلا 4 برابر رشد ایجاد کنیم. از این منظر است که بالاتر اشاره شد چرا باید امروز تا می شود نفت فروخت که از سرمایه آن در توسعه آینده سریع تر استفاده کرد. از آنجایی که توسعه نسبی است، اینجا بیشتر مشخص می شود که تحریم ها از ابتدای 4 دهه گذشته تا امروز، چه بلایی بر سر توسعه امروز و آینده ایران آورده است که جبران آن غیرممکن است اما جبران نکردن آن نیز خطر امنیت ملی خواهد داشت.

ارتباطات در فضای بین الملل، مشابه پیوندهای اتم ها در یک مولکول است. زمانی که پیوندی بین چین و عربستان شکل گرفت، شکستن آن به نفع خود، ده ها برابر انرژی بیشتری نیاز دارد تا قبل از آن که آن پیوند برقرار شود خود ما پیوند قوی تری انجام دهیم. انرژی لازم برای شکست یا برقراری پیوند، اینجا همان حجم مناسبات تجاری کل با جهان و خاص با چین است. اگر حجم تجارت ایران با چین 20 میلیارد دلار باشد و عربستان 80 میلیارد دلار و این منجر به پیوند عمیق چین با عربستان شود، این بار این پیوند نه با 60 میلیارد دلار افزایش حجم تجارت که به بیش از صد میلیارد دلار افزایش حجم تجارت نیاز دارد که خود این محقق نمی شود جز این که با بقیه دنیا هم به همین نسبت افزایش حجم تجارت رخ دهد چرا که ظرفیت اقتصاد به طور کل باید افزایش یابد که نیازمند ارتباط با چرخه جهانی است. حال این قطع ارتباطات که در رابطه دو به دوی کشورها برای ایران رخ می دهد را بگذارید با قطع پیوندهای کریدورهای تجاری که چین مسیر شمالی را به مسیر ایران در طرح راه ابریشم جدید ترجیح داده است و مواردی از این قبیل. نکته قابل توجه این است که تحریم ها و قطع شدن ایران از این پیوندهای مشابه اتم های یک مولکول، بیش از آن که هزینه لحظه ای داشته باشد، هزینه بلند مدت و کمر شکن دارد چرا که برای برقراری پیوندهای از بین رفته، باید چندین برابر قبل هزینه و وقت و انرژی و سرمایه گذاری صرف کرد. همه اینا به معنی از بین رفتن عنصر زمان است که در مطلب بعدی به آن اشاره می شود.

خنثی سازی تحریم ها به مثابه قتل عام خاموش

            اگر عمر انسان به صورت میانگین 80 سال باشد، وقتی شما در 20 سالگی شخصی را بکشید، در واقع به 60 سال از آینده بالقوه او را از بین برده اید. به همین نسبت تأخیر 30 دقیقه ای شما در یک قرار، باعث می شود که فرد منتظر 30 دقیقه از عمرش کشته شود. از منظر کیفیت زندگی و قیمت عمر و زمان، در صورتی که ایده خنثی سازی تحریم ها باعث شود عمر یک ایرانی نسبت به یک آلمانی از یک سی ام به یک چهلم کاهش قیمت پیدا کند، در واقع به صورت خاموش نسبت به آلمانی ها، 33 درصد قتل عام خاموش داشته ایم. حال روشن تر می شود که چرا سیاست اقتصادی ناصحیح، تا این میزان می تواند اعتراض و ناآرامی در جامعه ایجاد کند. چرا که جامعه می خواهد به هر طریق ممکن جلوی این قتل عام خاموش را حتی با هزینه کشته های فیزیکی بسیار، بگیرد.

خنثی سازی تحریم ها، عاملی برای تجزیه کشور

            بالاتر گفتیم که دنیا به صورت شبکه ای است و مقایسه مهمترین عامل فهم این است که کیفیت زندگی و عمر و ارزش جان یک انسان افزایش یافته یا خیر. فقر بیشتر، ایده های بنیادگرایانه مثل قومیت گرایی یا تندروی مذهبی و نژاد پرستی را افزایش می دهد. فقر هم چیزی نیست جز قیمت زمان عمر یک نفر که بالاتر توضیح داده شد. مقایسه هم امر ناگزیر در دنیای امروز است چرا که فهم احوالات دیگران از طریق تکنولوژی بسیار ساده است.

فرض کنید دو ظرف آب دارید که با یک لوله به هم وصل هستند اما پیچ آن لوله بسته است. سطح آب در یک ظرف از ظرف دیگر خیلی بیشتر است. اگر پیچ کمی شل شود یا فرسوده شود آب از ظرف با سطح بالاتر به ظرف دیگر می رود تا هم سطح شوند. افزایش تفاوت کیفیت زندگی و درآمد و قیمت عمر بین مناطق مرزی ایران با کشورهای اطراف باعث می شود که این اختلاف سطح و اختلاف پتانسیل ایجاد شده و تمام فعل و انفعالات سیستمی و خارج از کنترل به سمتی بروند که این مناطق متمایل به جدایی شوند. در واقع ایران از اطراف با طناب های نامرئی که همان اختلاف کیفیت زندگی هستند دارد به اطراف کشیده می شود و روز به روز از توان یکپارچگی کشور کاسته می شود. به همین طریق، اگر ایران از نظر قیمت عمر ساکنینش از طریق رشد اقتصادی بهتر از کشورهای اطراف باشد، می تواند توسعه ارضی هم در بلند مدت پیدا کند.

در واقع، تجزیه طلبان و تفکرات تند و رادیکال، مانند بذرهایی همیشه روی زمین حضور دارند، اما ایده هایی مثل خنثی سازی تحریم ها، مانند باران و نور مناسب، زمینه رشد این دانه ها را فراهم می کنند.

تعریف تجزیه یک کشور در دوران حاضر

               اگر به مولفه های یک تحلیل ژئوپلیتیک توجه کنیم و آن را در بستر تاریخ بررسی کنیم، از نقش جغرافیا به تدریج کم شده و به نقش نیروی انسانی، زمان و تکنولوژی حاصل از آن ها افزوده شده. در تعاریف کلاسیک، تجزیه فقط به معنی جدا شدن بخشی از خاک سرزمینی بوده است، حال آن که اگر کشوری بخشی از منابع مشترک خود را نسبت به یک کشور همسایه کمتر استخراج کند (مثل پارس جنوبی و قطر) گویی که بخشی از آن تجزیه شده و به دست کشور دیگر افتاده است. یا این که اگر یک کشور اجازه استخراج از منابع فلان منطقه مرزی را به ایران ندهد گویی که ایران تجزیه شده است. جغرافیا در کنار مفاهیمی مثل ملت، تبدیل به کیفیت بهتر زندگی افراد می شد اما امروز بخشی از تجزیه ایران به شکل مهاجرت نخبگان در حال رخ دادن است و قطعا راه حل آن ممنوع الخروج کردن یا سخت کردن فرایند مهاجرت نیست بلکه ایجاد امید واقعی و علمی و نه شعاری به آینده بهتر است که بتواند عامل مقایسه با وضعیت بهتر در غرب را تا حدی جبران کند. اگر مثال ظروف آب را در بالا به خاطر بیاورید، همین اتفاق مهاجرت نخبگان، دارد در جریان قاچاق بنزین می افتد. دو اختلاف بسیار زیاد پتانسیل که باعث شارش و انتقال از یک ظرف به ظرف دیگر می شود. در نتیجه در عصر حاضر تجزیه یک امر صفر و یک از جنس صرفا امنیتی نیست بلکه مثل سایر پدیده هایی که باید با نگاه پست مدرن به آن ها نگاه کرد یک پدیده چند وجهی است که حیث امنیتی آن شاید محصول جانبی قرار گرفتن اصولی سایر علل باشد و نه بخش اصلی آن! مشابه پیش بینی هواشناسی می توان پارامترهایی مثل نرخ مهاجرت و … را کنار یکدیگر گذاشت و پیش بینی کرد که احتمال تجزیه کشور چقدر است. این احتمال صرفا با تقویت نظامی کاهش نخواهد یافت.

شاهد مثال دیگری از بحث تجزیه، نام خلیج فارس است. کشورهای حاشیه خلیج فارس با قرار دادن خود در مسیرهای ترانزیتی هوایی و دریایی بیشتر و تعاملات بیشتر با دنیا، کار را به جایی رسانده اند که صد ها میلیون نفر را در سالن های ترانزیت خود با خلیج ع.ر.ب.ی آشنا می کنند و در این میان به صورت تدریجی و ناگهانی، نسل های آینده اسم اصلی خلیج فارس را کمتر شنیده و احتمالا با عربی محسوب کردن جزایر سه گانه قرابت بیشتری پیدا خواهند کرد.

ایده خنثی سازی تحریم ها از این وجه های تحلیلی، ایده ای در جهت افزایش احتمال تجزیه ایران است به گونه ای که طبق محاسبات نگارنده، در حال تبدیل به سرنوشت محتوم کشور ایران خواهد بود. (اگرچه لازم به یادآوری است که ما با رویکرد پیشگویی های خود کام نبخش به دنبال تغییر این سرنوشت هستیم.) نتیجتا افرادی که نگران تمامیت ارضی هستند در یک پارادوکس عجیب، مهمترین عامل تجزیه کشور نیز هستند. چرا که این افراد فقط از حیث امنیتی به تمامیت ارضی نگاه می کنند در حالی که تمامیت ارضی در این دوران، به معنی رضایت افراد ساکن یک منطقه جغرافیایی است و نه فقط حفظ کوه ها و دشت ها! این نگاه تک وجهی در بلند مدت با امنیتی سازی وضعیت و عقب انداختن و توقف توسعه نسبی (که قبل تر توضیح داده شد) باعث ایجاد نارضایتی و افزایش ایده های قومیت گرای افراد ساکن یک منطقه جغرافیایی و بالا رفتن احتمال تجزیه می شود.

آیا تجزیه فقط با شکست نظامی رخ می دهد؟ مسلما دیگر جواب همه خوانندگان این نامه خیر است. اگر منطقه ای برای حفظ تمامیت ارضی، امنیتی شود، توسعه اقتصادی در آن عقب می افتد و نداشتن توسعه اقتصادی یعنی هزینه بیشتر (برای حفظ امنیتی منطقه) و درآمد کمتر (به دلیل توسعه عقب افتاده) و خود به خود حکومت مرکزی هم به این نتیجه می رسد که این هزینه و فایده به حفظ منطقه نمی ارزد. پایه های تجزیه تقویت شده و احتمال رخ داد تجزیه افزایش می یابد. (تمام تحلیل ها بر اساس احتمال رخ داد است، ما فقط توان کاهش احتمال رخ دادها رو داریم. مثل کشاورزی که با آبیاری به موقع، احتمال رخ داد رشد دانه ها را از هر 1000 دانه بیشتر می کند، یعنی به جای 500 دانه، 800 دانه تبدیل به گیاه شوند. ما هم اینجا می خواهیم احتمال رخ دادها رو به سمت اعداد بهینه ببریم)

پارچه ای بودن اثر وقایع چیست؟

            تصور کنید یک پارچه روی سطح زمین پهن شده است، شما اگر بخشی از میانه پارچه را با دو انگشت بگیرید و بلند کنید، دامنه هایی ایجاد خواهد شد و فقط یک نقطه از پارچه بالا نخواهد آمد. در عصر کنونی، رشد گروه های تندرو در طالبان به همین شکل دامنه های خود را در کشورهای اطراف از حیث تندروی نشان خواهد داد. به همین شکل رشد اقتصادی یک کشور در یک منطقه، دامنه های اطراف خود را هم رشد خواهد داد و تدریجی حتی به خود جذب یا الحاق خواهد کرد! با چنین نگاه سیستمی و پذیرش اثر مستقیم همسایگان در یک منطقه روی یک دیگر، عدم رشد اقتصادی متعادل ایران، باعث خواهد شد که دیگر کشورهای منطقه هم کمتر رشد کنند و این باعث خواهد شد که در بلند مدت، تمام کشورهای منطقه برای همسو کردن ایران از نظر دست کم توسعه و رشد اقتصادی، دست به فشار سیاسی و نظامی بزنند. تفاوت معنا دار با کشورهای منطقه از هر نظر، اقتصادی، فرهنگی و … باعث ایجاد درگیری های بلند مدت خواهد شد. ایران تنها کشوری در منطقه است که با تمام کشورهای منطقه از هند تا مدیترانه، حلقه های مشترک متعدد دارد (نوروز، اسلام، تشیع، زبان فارسی، اشتراک اقوام و …). نتیجتا هر رویکردی که به سمت دو قطبی شدن برود باعث از دست رفتن پتانسیل حلقه های مشترک شده و اتفاقا آن ها را به تهدید متقابل هم تهدید کند. در این نگاه پارچه ای بودن اثر وقایع، ایران تنها کشوری در منطقه است که پتانسیل قله بودن را دارد و در عین حال تنها کشوری در منطقه است که پتانسیل درّه بودن و محور درگیری بودن با همه را هم دارد!

چه عواملی ایران را یکپارچه نگه داشته است؟

               حتما عوامل زیادی به ذهن می رسند که دست بر قضا درست هم هستند، مثل در هم تنیدگی قومیت ها، وجود یک مفهوم ملت در ایران و … . اما یک عامل دیگر که شاید خیلی به چشم نیاید، رانت انرژی است. بالاتر گفته شد که عدم اتصال ایران به راه های تجاری، دیتا و مالی دنیا به دلیل مدل فکری خنثی سازی تحریم ها، پتانسیل تجزیه طلبی در ایران بالا می رود. مضاف بر اینکه ارتباطات داخلی ایران از حیث زیرساخت های شبکه ای راه آهن و … پهناوری ایران به گونه ای است که اگر قیمت سوخت آزاد شود در حالی که با دنیا ارتباطات گسترده ای ندارد و به دلیل تحریم ها ایران در خودش بسته است، هزینه تمام شده کالاها ایران بالاتر می رود، مضاف به اینکه با افزایش هزینه حمل و نقل، بخش های مختلف نسبت به یکدیگر بیگانه تر می شوند (چرا که تعداد برخوردهای رودروی اقوام به دلایل مختلف از تجارت گرفته تا رفت و آمد کاهش می یابد). در نتیجه این انرژی ارزان در شرایط کنونی کشور، شبیه طناب های نامریی یکپارچگی ایران را در کنار سایر عوامل که از قبل روی آنان اتفاق نظر داریم، ممکن کرده است. اگرچه در بلند مدت شکاف در عوامل دیگر که در بخش های فوق الذکر گفته شده به قدری زیاد می شود که حتی با قیمت انرژی صفر هم تهدید تجزیه کنار گوش ایران خواهد ماند، همچنین قیمت سوخت ارزان در بلند مدت امکان سرمایه گذاری تکنولوژیک روی این حوزه را کاهش داده و این منجر به کاهش تولید حامل های انرژی و از هم گسیختگی ملی خواهد شد. در کوتاه مدت آزاد سازی قیمت های انرژی خطرناک و در بلند مدت نیز اگر نتوانیم به شبکه رگ های خونی جهان وصل شویم غیرممکن است. همین ما را دچار یک wicked problem  (مشکل شیطانی: به مسائلی می گویند که دارای چرخه تشدید تو در تو هستند به صورتی که یک راه حل مجزا ندارند و عوامل دخیل در آن مشکل بسیار زیاد و غیرقابل اولویت بندی هستند) خواهد کرد. جلوتر در ارتباط با مشکلات شیطانی و نحوه مواجهه با آن ها صحبت خواهیم کرد.

آنتروپی و ژئوپلیتیک و ارتباط آن با ایران

            آنتروپی در فیزیک به مقدار اختلالی که یک سیستم دارد گفته می شود. بیان دیگر آن بی نظمی است. به هر میزان که عدم قطعیت یک سیستم بیشتر باشد، آنتروپی آن بیشتر است. آنتروپی معیاری از اشتباهات تصادفی  است در یک سیستم رخ می دهد. به طور مثال، مرگ مهسا امینی، یکی از هزاران اشتباهات تصادفی است که در سیستم ایران رخ داده است. این به آن معنی است که سیستم (به معنای مجموع تک تک اعضا از مردم و حاکمیت گرفته تا گراف روابط بینابین آن ها به صورت کل) در همه جای دنیا میزانی از آنتروپی را دارند اما این میزان در کشور ایران به صورت فزاینده ای بیش از آن چیزی است که باید باشد.

در ژئوپلیتیک، هرچه یک سیستم ژئوپلیتیکی در عصر پست مدرن و ارتباطات، بسته تر باشد، آنتروپی آن افزایش و توانایی آن کاهش یافته و به نابودی تهدید می شود.

برخی عوامل اندازه گیری آنتروپی یک سیستم ژئوپلیتیکی میزان پس انداز، تولید کشاورزی، تولید صنعتی، صادرات تحقیق و توسعه، تعداد دانشمندان، تعداد مهندسین و متخصصان، کاهش دیون، کاهش وابستگی به سوخت، مبادلات علمی و تعداد اختراعات ثبت شده، تعداد پرونده های قضایی، تعداد تنازعات بین مردمی، تعداد اعتراضات مردمی، تنش آبی و محیط زیستی، میزان تبادلات با همسایگان نسبت به سایر همسایه هایشان، سرانه مصرف کالری افراد، سرانه مصرف پروتئین و ویتامین و سبزیجات و … هستند. البته بدیهی است که طبق باقی مطالب نوشته شده در بالا، این موارد نسبتی است، یعنی ممکن است در این عوامل، رشد داشته باشیم اما این رشد به صورت نسبتی در شبکه کشورهای جهانی، شیب رشد کمتری داشته باشد. بدیهی است که در تمام فاکتورهای بالا، آنتروپی به سمتی است که برای امنیت ملی تهدید جدی هستند.

در یک سیستم بسته (در اینجا کاملا تحریم شده)، آنتروپی افزایش یافته و قدرت سیستم در پایداری کاهش می یابد. دقیقا مشابه آن که شما گازی که در یک محفظه بسته است را گرم کنید، آن گاه احتمال انفجار محفظه افزایش می یابد. در دیگ زودپز، سوپاپ باعث تخلیه فشار گاز و متعادل کردن آنتروپی داخل محفظه می شود. اما اگر میزان آنتروپی از حدی فراتر رود، سوپاپ نیز توان تخلیه ندارد و انفجار رخ می دهد.

تخلیه این آنتروپی در ایران، باید خودش را به شکل توسعه اقتصادی در منطقه نشان دهد که می دانیم روند آن معکوس شده و حتی در سوریه، سهم اقتصادی ترکیه بیش از 13 برابر ایران است.

آنتروپی در فضای بین الملل هم یک مفهوم نسبی است. به این معنی که اگر کشورهای دیگر شامل همسایه ها و قدرت های دور دست، آنتروپی خود را با سرعت بیشتری تخلیه کنند و کاهش دهند و ما با سرعت کمتر، اینطور احساس می شود که آنتروپی کشور ما در حال افزایش است.

اساسا هر اقدامی که باعث عدم قطعیت بیشتر آینده در کشور شود، آنتروپی را افزایش می دهد.

آنتروپی در کشورهایی که فضای بسته تری دارند، بیشتر است (سوپاپ های کمتری برای تخلیه فشار وجود دارد.) از این رو، کشور روسیه نیز در حال افزایش آنتروپی است (با تحریم های جهانی و هزینه های جنگ و فرارهای مردان از سرباز شدن به سمت خروج از کشور و …).

گذر زمان باعث افزایش آنتروپی می شود، در کل سیستم ها تمایل به سمت بی نظمی بیشتر دارند و کره زمین هم از این ماجرا مستثنی نیست. از این رو، تفکر لیبرالیسم که بر اساس آزاد گذاشتن اعضای جامعه است، در حال تخلیه آنتروپی به نفع خود است. به همین دلیل است که مهاجرت ها عمدتا از سایر کشورها به سمت کشورهای غربی است. گویی که سوپاپ تخلیه آنتروپی به نفع کشورهای لیبرال تر کار می کند. تبلیغات متعدد غرب در زمینه احترام به حقوق اقلیت های جنسی و نژادی و فکری، احترام آن ها به پذیرش بی نظمی و آنتروپی است. تمایل به غرب چیزی از این جنس است. حتی محافظه کار ترین چهره های سیاسی نیز دارای فرزندانی در ممالک غربی هستند به طوری که متضاد با ارزش های پدران و مادران محافظه کار آنان است. نتیجتا این فرایند به سمت بی نظمی، یک پدیده ناگزیر است و مقابله با آن شبیه تلاش برای کنترل موج دریا با دست است.

در این شرایط، هر تلاشی برای سرکوب روند آنتروپی، منجر به بحران های داخلی بیشتر و تهدید به بقای کشور می شود. قواعدی از جنس کنترل پوشش افراد با گشت ارشاد نیز چیزی از جنس کنترل موج دریا با دست است و فقط با افزایش آنتروپی سیستم، توانایی سیستم را کاهش داده و فرسوده کرده و تهدید نابودی را به شکل فزاینده ای افزایش می دهد.

برای کنترل آنتروپی، باید سیستم باز شود، باز شدن سیستم خودش منجر به تغییرات ایدئولوژیک در سیستم خواهد شد. بسته نگه داشتن یا بسته تر کردن سیستم یا افزایش فشار، آنتروپی را کاهش نمی دهد بلکه با افزایش دمای سیستم، احتمال انفجار را بالا می برد. برای تغییرات ایدئولوژیک لازم است زیرساخت های علوم انسانی خودشان را بتوانند از طریق تولید علم، خود را اقتضائات بقا هماهنگ کنند.

اینکه مقولاتی مثل حجاب و پوشش، به دلیل آن که نقش حیاتی در تربیت نیروهای جان بر کف دارند، امنیتی محسوب می شوند هم به دلیل نگاه اشتباه به توسعه است که بالاتر شرح داده شده و جلوتر نیز به آن خواهیم پرداخت. اما یکی از دلایل نیاز به تربیت نیروهای جان بر کف، ضعف در داشتن تسلیحات متعارف امنیتی به دلیل ضعف اقتصادی و ایزوله بودن کشور با بقیه کشورهای دنیا است. این ضعف اقتصادی ناشی از ایزوله بودن، باعث عدم توانایی در دسترسی به تسلیحات متعارف نظامی شده و نیاز به رفتار رادیکال و دوقطبی ساز مثل حجاب و موارد این چنینی را بالا برده است. یکی از حلقه های تو در توی wicked problems کشور این است که برای ایجاد یک راه حل، در قسمت راه حل ها، به آن خواهیم پرداخت. یکی از راه های مهم، پس گرفتن تاریخ با نگاه نو است که بتوان ایدئولوژی را بدون آسیب زدن جدی به ذخیره نیروهای جان بر کف، تغییر داد. انطباق پذیری ایدئولوژی و پویا بودن آن برای یک کشور، مطابق با سرعت روز افزون اهمیت زمان، حیاتی است و وابسته به آزادی اندیشه در حوزه علوم انسانی برای تحقیقات نو است. در بخش راه حل ها به آن خواهیم پرداخت.

عدم اصلاح وضعیت آنتروپی کشور با باز کردن سیستم، بحران های لاینحلی ایجاد می کند که تهدید برای موجودیت کشوری به نام ایران، مستقل از اینکه چه سیستمی در آن حاکم باشد، خواهد بود.

روح جمعی در تفکر سیستمی، شباهت صورت مسائل ما با ملخ ها!

               DNA ملخ ها با انسان حدود 60 درصد شباهت دارد! اگر به خاطر داشته باشید، در سال 98، بارندگی های زیادی در بهار رخ داد که منجر به افزایش جمعیت ملخ ها در تمام کشور شد، طوری که هرجایی خارج از شهر که می رفتیم، ملخ ها به تعداد زیاد روی زمین دیده می شدند. افزایش بسیار زیاد بارندگی بعد از دورانی از خشکسالی، باعث افزایش هورمون سروتونین در ملخ ها می شود، افزایش سروتونین در ملخ ها، باعث افزایش بسیار شدید و سیل آسای تولید مثل ملخ ها شده و رفتارهای جدیدی را باعث می شود. به طور مثال، دسته ملخ های گسترده حاصل از این تولید مثل ها، برای عبور از دریاها، رفتارهای از خود گذشته نشان می دهند و تعداد زیادی از آن ها خود را روی آب قرار می دهند تا مابقی از دریا رد شوند و … اگر ما یک میکروفن داشتیم و می توانستیم با این ملخ ها به صورت تک به تک صحبت کنیم، احتمالا پاسخ های جالبی می شنیدیم. مثلا اگر می پرسیدیم که چرا خودتان را فدای دیگران می کنید و روی آب دریا می اندازید، از ضرورت های از خودگذشتگی برای جامعه می گفتند و ارزش هایی را توصیف می کردند.
از طرفی این افزایش تولید مثل ملخ ها، به گونه ای باعث تعادل اکوسیستم منطقه می شود. منطقه ای که بعد از بارندگی زیاد، دارای پوشش گیاهی بیشتر و غیر طبیعی با میانگین بلند مدت شده و اکوسیستم برای حفظ تعادل، نیاز دارد تا ملخ ها این کار را انجام دهند.
انگار که یک روح جمعی در اکوسیستم وجود دارد که همه این رفتارها را دستور می دهد و بدون آن که کسی متوجه شود مورد دستور واقع شده، تغییر کند و وظیفه جدیدی را انجام دهد.

در تفکر سیستمی، ما مفهومی به نام روح جمعی، خودآگاهی جمعی یا consciousness داریم و پدیده ای به نام emergence یا خروج و ظهور. به طور مثال همه ما دارای یک خود آگاهی هستیم که به شکل یک راوی در مغز ما، وقایع را می نگرد و تصمیم می گیرد و صحبت می کند و گاهی با خودمان حرف می زنیم که نگارنده این مطلب چه چیزی می گوید و … . اگر از تک تک نورون ها و سلول های عصبی مغز سوال کنیم که شما چه می کنید؟ هیچ فهمی از آن خود آگاه ندارند و پاسخشان این است که میزانی قند و مواد شیمیایی تحویل می گیریم و به سلول دیگر ماده شیمیایی ارسال می کنیم. این در حالی است که خود آگاه ما از ترکیب تمام این سلول های عصبی و دیگر سلول های بدن تشکیل شده است. ما نمی دانیم این خودآگاه ما از کجا آمده و به کجا می رود، جنس آن شبیه روح است که خدا در قرآن فرموده از روح خود در انسان دمیدم. این که این من و خودآگاه چیست و از کجا آمده و بعدا چه خواهد شد سوالاتی است که علم پاسخی برای آن ندارد اما از مفهوم آن در تفکر سیستمی استفاده می کند تا پدیده ها را بهتر درک کند. به طور مثال اگر ما تصمیم بگیریم رژیم غذایی بگیریم تا وزن خود را کم کنیم، تک تک سلول های ما اطلاعی از این تصمیم ندارند و آن ها همان جواب قبلی را می دهند که میزانی قند و ماده شیمیایی تحویل می گیرند و مقداری ماده شیمیایی تحویل دیگر سلول ها می دهند. در واقع، ترکیبی از سلول های بدن با فرمول و آرایش ارتباطی خاصی با یکدیگر به همراه میزانی اطلاعات انباشته درونشان، باعث خروج و ظهور پدیده ای می شوند به نام خود آگاهی یا روح یا consciousness که ماهیت دقیق آن معلوم نیست اما وجود دارد.

بدن انسان، بازار، اقتصاد کشور، کلیت یک کشور و … همه این ها سیستم هستند که دارای اجزایی هستند که این اجزا روی برخی از دیگر اجزا تاثیر می گذارند و با آرایش خاصی کنار یکدیگر قرار گرفته اند. سیستم ها تأخیر در پاسخ دارند، در بررسی سیستم ها روندها در مقایسه با رویدادها اهمیت بیشتری دارند. در یک سیستم برای بهبود اثربخشی، تمرکز باید بیشتر بر نحوه تعاملات اجزای آن سیستم با یکدیگر باشد نه بر رفتار جداگانه هر یک از اجزا!

مارک رگنروس در کتاب Under the influence چاپ 2021 خود از تحقیقاتی می گوید که این روح جمعی در تفکر سیستمی را برای ما آشکار تر می کند. او در مورد انقلاب جنسی آمریکا در 1960 و 1970 بر خلاف تحلیل های تقلیل گرایانه و آنالیز جزیی که این رخداد را به رسانه ها و فیلم ها و … ربط می دهند، اینطور از تحقیقات می گوید که 20 تا 30 ساله های دهه 1970 و 1960 همگی متولد دوران جنگ جهانی و بعد از آن بودند که رشد جمعیت آمریکا یک جهش بزرگ کرد و این باعث شد تا هرم جمعیتی آمریکا به شکلی در بیاید که متولدین آن سال ها به نسبت زن به مرد 60 به 40 نزدیک شوند. در تحقیقات به این نتیجه رسیدند که هر زمان که نسبت زن به مرد در هر اجتماعی به این نسبت می رسد، تعداد عشق رمانتیک کاهش یافته و روابط به جای طی کردن مراحل آشنایی تا برقراری رابطه جنسی، از رابطه جنسی شروع می شوند و بعد بحث آشنایی و تشکیل پیوند توجه می کنند. گویی که به لحاظ سیستمی، چگالی رابطه جنسی باید در جامعه ثابت بماند و خودش را از این طریق جبران می کند. حال در تحلیلی که تفکر سیستمی را دخیل نمی کند به دنبال مقصر می گردند و به افراد می گویند شما اخلاقیات را باخته اید یا تربیت خانوادگی بد بوده یا باید رسانه ها را کنترل کرد و … در حالی که هیچ یک از این موارد در این روند غالب نقشی چندانی ندارند. (شباهت به مثال ملخ ها)

حال آن که هرم جمعیتی در ایران نیز به شکلی درآمده که در متولدین دهه شصت و هفتاد و هشتاد این ناترازی وجود دارد و بسیاری از تغییرات استانداردهای اخلاقی و رفتاری را می توان دید. سطحی ترین نوع برخورد با این صورت مسئله ها، برخورد از جنس افزایش آنتروپی سیستم مثل بستن رسانه ها و اینترنت و … است درحالی که این یک روند تعادلی سیستمی است و روح سیستم آن را جهت می دهد. روح سیستم که دقیقا نمی دانیم چیست ولی می توانیم وجودش را حس کنیم.

در گذشته، عمدتا به دلیل این که رشد جمعیت همیشه یک شیب مثبت داشت و جمعیت هر نسل جدیدی از نسل قبلی بیشتر بود، استانداردهای اخلاقی هم به یک جهت حرکت می کردند. اما به دلایل زیادی، این ناترازی در قرن اخیر بارها در جمعیت کشورها رخ داده و بارها استانداردهای اخلاقی جدیدی برای رسیدن به تعادل سیستمی خلق کرده است. پرسشی که مطرح است این است که آیا می توان با تعادل سیستمی جنگید یا آن را کنترل کرد؟ به نظر می آید جز تطبیق پاسخ دیگری نیست.

کشور ما نیازمند این است که با نگاه تفکر سیستمی، به پدیده ها نگاه کند. این ماجرا علاوه بر فرهنگ، در ارتباط با اقتصاد، سیاست خارجی و هر جایی که شما فکرش را بکنید هم صادق است.

نشان گرهای یک سیستم

            در مثال ملخ ها و مثال انقلاب جنسی آمریکا، چند نشان گر هستند که به ما می توانند نشان دهند که مسیری که یک سیستم می رود به کدام جهت است. به طور مثال بارندگی بسیار شدید بعد از مدت زمانی خشکسالی، نشان گریست که ما باید از قبل خودمان را برای حمله ملخ ها آماده کنیم. یا وقتی جهش متولدین جدید داریم باید خودمان را آماده کنیم که در دهه های پیش رو مسائل اخلاقی جامعه دارای استانداردهای عرفی جدیدی می شوند. یکی از این نشان گرها، سرانه مصرف مواد غذایی است. همان طور که بارندگی روی میزان سروتونین در بدن ملخ ها اثر می گذارد، بدیهی است که نحوه دسترسی مردم به مواد غذایی هم اتفاقات غیر قابل تصوری را رقم می زند.

سرانه مصرف گوشت، مرغ، ماهی، غلات، میوه و سبزیجات

               اگر از سال 1390 تا 1400 نمودارهای منتشر شده سرانه مصرف کالری و مواد مغذی را بررسی کنیم، کشور دچار افت سال به سال شده است. بدیهی است که این کاهش، خودش نشان گر اتفاقاتی در آینده خواهد بود. قابل محاسبه است که این افت، باعث این خواهد شد که در سال های آینده، سرانه هزینه درمانی مردم به دلیل مسائل مرتبط با سلامت افزایش یابد، سرانه قد افراد در جامعه یا افت کند یا به میزانی که بقیه جهان رشد کرده اند رشد نکند، از طرفی سرانه هوش افراد جامعه هم دچار افت شود. این افت در سرانه هوش، باعث افت در سرانه تولید علم خواهد شد که منجر به افت صنعت و افت درآمد سرانه و تضعیف اقتصاد و صندوق های بازنشستگی در دهه های آینده شده و از طرفی کاهش هر واحد هوش جامعه، باعث کاهش فضای گفت و گو و تمایل به قطبی گرایی می شود. این کاهش فضای گفت و گو، زمینه را برای خشونت افزایش می دهد و همچنین این قطبی گرایی، تفکرات بنیاد گرایانه مثل قومیت گرایی را افزایش خواهد داد که تهدیدی برای تجزیه در آینده کشور است. بدیهی است که هر زمان در هر اجتماعی تهدید بقا ایجاد شود، مشابه کاری گله های گاوها می کنند، جمع های کوچکی شکل می گیرند و شاخ های خود را به سمت بیرون علیه تهدید می برند، از نظر بقا، افکار قومیت گرایی و تند، تفاوتی با این حرکت گله های گاو ندارد و بیش از آنکه تجزیه طلبی و مسائل مشابه، حاصل نیروهای خارجی باشد، متأثر از این نشان گرهای سیستمی هستند. از طرفی برای جبران این کمبود، فشار به محیط زیست برای کشت کشاورزی و توسعه صنعتی بیش از ظرفیت محیط زیست افزایش می یابد و این باعث ورشکستگی آبی در آینده می شود که خودش تهدید جدیدی برای موجودیت کشور است. نتیجتا اگر سیاست گذار در سال 90 و 91 و 92 این کاهش سرانه را توجه می کرد و سیاست کلی را به شکلی تغییر می داد که روند جبران شود، جلوی خشونت های کف خیابان در سال های بعد و پاییز 1401 را می گرفت.

وقتی یک مشکل در یک سیستم در مدت زمان طولانی باقی بماند، سیستم به سمت تعادل جدید حرکت می کند و یک چرخه تکرار شونده باعث تشدید بیش از پیش مشکلات می شود. همچنین عوامل ایجاد کننده مشکل هم به شکل ذی نفع ناکارآمدی در می آیند که حذف آن ها خودش دارای درد برای سیستم خواهد شد.

اگر چه اگر گراف عوامل و عواقب کاهش سرانه مصرف مواد مغذی کشور را رسم کنیم، چیزی به مراتب وحشتناک تر از شرح بالا خواهد بود.

هر تصمیم نادرستی که خلاف تفکر سیستمی باشد، باعث ایجاد بدهی تصمیم می شوند. کاهش سرانه مصرف مواد مغذی در جامعه به دلیل رشد اقتصادی منفی، ناشی از تصمیماتی است که چنان بدهی های عظیمی که در بالا به گوشه ای از آنان اشاره شد، خلق می کند. بدهی هایی که هر سال روی آن ها سود کشیده می شود و به نقاطی می رسد که توان بازپرداخت بدهی تصمیمات نباشد. ورشکستگی در اثر عدم بازپرداخت این بدهی ها، به شکل تهدید نابودی تمدنی خودش را نشان خواهد داد.

سفره مردم، نقطه نهایی هر طرح و سیاستی

            در یک جامعه، مهم ترین چیزی که مردم آن را حس می کنند، اندازه سفره آن هاست. نتیجتا هر سیاست، ایدئولوژی و برنامه ای را بر اساس سفره خود قضاوت خواهند کرد، نشان گرها به ما می گویند برای تعادل سیستمی رو به رشد، باید همه چیز حتی ایدئولوژی را با سفره مردم تطبیق داد. کما اینکه در اسلام نیز سخن معروفی داریم که فقر از هر دری بیایید، دین از همان در می رود.

نقطه شکست چیست؟

            نقطه شکست، نقطه ای است که ما برای جلوگیری از نابودی در اجرای یک برنامه، سیاست یا ایدئولوژی و … تعریف می کنیم تا قبل از آن که به سمت نابودی سیستم حرکت کنیم که دیگر قابل جلوگیری نباشد، در نقطه شکست، توقف کنیم و برنامه، سیاست و یا ایدئولوژی را تغییر دهیم. در واقع نقطه شکست اگر مشخص نباشد، ریسک نابودی سیستم به شکل ناگزیر، بسیار بالا می رود. از طرفی وقتی نقطه شکست تعریف می شود، بلافاصله، نقطه پیروزی نیز خودش را نمایان می کند.
نقطه شکست باید شفاف، واضح، قابل سنجش و فهم باشد. به طور مثال دولتی که سر کار می آید باید دقیقا اعلام کند اگر سرانه مصرف مواد مغذی مردم از عدد خاصی کمتر شد یا به عدد خاصی رشد نکرد، بپذیرد که شکست خورده است. حال این نقطه شکست می تواند در حوزه های مختلف از سیاست خارجی گرفته تا اقتصاد و … مشخص شود. تنها در این صورت است که می توان صداقت سیاست گذاران را هم فهمید چرا که کلید پذیرش شکستشان را در اختیار مردم به صورت شفاف قرار داده اند. از طرفی پیروزی یک برنامه نیز مشخص می شود.

نقطه شکست سیاست های فرهنگی در نظام تعریف نشده است. به طور مثال، باید دقیقا مشخص کنند که طبق پایش آماری اگر در روز ابتدایی گشت ارشاد، میزان میانگین حجاب در کل کشور عدد فرضی 50 باشد (مثلا برای چادر عدد 100 باشد و برای بی حجابی 0 باشد و بقیه به همین نسبت)، با تداوم گشت ارشاد اگر به عدد 70 نرسد یا به عدد 30 برسد، می پذیریم که طرح گشت ارشاد شکست خورده است. وقتی این نقطه شکست تعریف نشود، بودجه های متنوع و متفاوتی به نهادهای مختلف داده می شود بدون آن که سنجیده شود این بودجه منجر به شکست شده و باید قطع شود یا خیر.

نقطه شکست در سیاست خارجی کجاست؟ به طور مثال اگر حجم تجارت خارجی کشور از عدد خاصی کمتر شود، به این معنی نیست که سیاست خارجی ما منجر به جدایی بیشتر کشور از شبکه رگ های خونی و عصبی دنیا شده است و این یک تهدید امنیت ملی حساب می شود یا نه. نه فقط این تنها نشان گر بلکه می توان انبوهی نشان گر را با مدل تفکر سیستمی استخراج کرد تا جلوی سیل وقایع خطرناک را گرفت قبل از آن که چاره علاج دیر شود. نقطه شکست مثل ترمزی است که قبل از رسیدن به لبه درّه عمل می کند. اگر این نقطه شکست تعریف نشود، وقتی ماشین لبه درّه را رد کند دیگر هیچ راهی جز سقوط به ته درّه نمی توان متصور شد.

نقطه شکست در سیاست داخلی کجاست؟ به طور مثال اگر درصد مشارکت مردم در انتخابات به چه عددی برسد می پذیریم که اوضاع شکاف بین دولت – ملت به حدی رسیده که باید تغییر برنامه داد و مثال های زیادی از این دست.

در واقع به صورت جمع بندی می توان گفت که تعریف نقطه شکست، تنها راه حلی است که ما را از فروپاشی و رسیدن و بحران های لاینحل نجات می دهد و باعث انعطاف پذیری در برابر تغییرات کلان محیط می شود.

نقطه خم شدن چیست؟

            به طریق مشابه، نقطه خم شدن، شبیه نقطه شکست است اما برای زیر برنامه ها و تکنیک های یک کلان سیاست و کلان استراتژی و ایدئولوژی است. ما از طریق تعریف نقاط خم شدن، باعث کاهش هزینه نقطه شکست یک کلان برنامه می شویم و چه بسا بتوانیم قبل از نزدیک شدن به نقطه شکست، روند را تغییر دهیم.

به طور مثال در جریان گشت ارشاد، اگر از طریق فهم نقاط خم شدن، نظام متوجه می شد که کلان مسئله فرهنگی، ناترازی هرم جمعیتی است و نمی توان جلوی این کلان روند سیستمی را گرفت، با سبک تر کردن کم کم فشار بر پوشش مردم در گشت ارشاد، هم باعث بالا رفتن آنتروپی و انفجار اعتراضات نمی شد هم بدون آن که به نقطه شکست به صورت یک وضعیت خیلی برجسته برخورد کند، مسیر خود را تغییر می داد. عدم تعریف نقاط خم شدگی و نقاط شکست امروز منجر به این شده است که نظام چنین برداشت کند که اگر از گشت ارشاد کوتاه بیاید، منجر به پیشروی هرچه بیشتر معترضان شده و نقطه شروع سقوط خواهد شد. تمام ارزش تعریف نقاط شکست و خم شدگی به بهبود عملکرد ترمز و تغییر فرمان قبل از نزدیکی به درّه خواهد بود. نقاط خم شدگی و شکست در مذاکرات و سیاست ها، امکان تعریف امتیازهایی که لازم است به طرف های مقابل داده شود را می دهد بدون آن که حجم امتیازات به میزان نابود کننده ای افزایش یابد.

مثال دیگر آن در سیاست خارجی است، این که سوریه و یمن به طور مثال تا چه نقطه شکستی، قابل تبدیل شدن به امتیاز در درگیری های بین المللی هستند. چرا که اگر نقطه شکست لمس شود، از آن جا به بعد شاید نه تنها قابل تبدیل به امتیاز در سیاست خارجی نباشند، بلکه تبدیل به پاشنه آشیل یا سقوط در سیاست خارجی و متعاقباً داخلی شوند.

ایده ای که منعطف است، کامل نیست و ایده ای که کامل است، منعطف نیست.

سیستمی که کامل است، پایدار نیست و سیستمی که پایدار است، کامل نیست.

در جهان پست مدرن، هر آن چه سخت و دیر جنب است، دود می شود و به هوا می رود.

خطای over fitting یا بیش برازش

               یکی از خطاهای مدل سازی در علم داده است، این خطا زمانی رخ می دهد که به جای یادگیری، حفظ کردن رخ دهد یا بیش از اندازه روی یک ایدئولوژی یا استراتژی تمرکز شود. به بیان ساده وقتی تصور کردید که هر چیزی که رخ می دهد در دستگاه تحلیلی شما دارای توجیه است، مدل دستگاه تحلیلی شما در واقع غلط است. تعریف نقطه شکست و نقاط خم شدن، یکی از ابزارهایی هستند که ما را از خطای بیش برازش دور می کنند. به طور مثال، در مسئله احیای برجام، گزاره هایی مثل ”زمان به ضرر آمریکاست” یا “نفت 185 دلار می شود پس صبر کنیم و توافق نکنیم” یا “آمریکا به نفت ایران نیازمند است و حاضر است برای آن امتیاز دهد” و … مثال هایی از خطای بیش برازش هستند. تکیه بیش از حد به حفظیات گذشته و امکان توجیه هرچیزی با دستگاه تحلیلی، بدون هیچ نقطه شکستی، ویژگی های بیش برازش است که هزینه های آن برای سیستم بسیار بالا و در بسیاری از موارد جبران نشدنی است.

زمانی که نقطه شکست تعریف نمی شود، هر اقدامی قابل توجیه به عنوان یک پیروزی یا دستاورد است. به طور مثال گفته می شود که آمریکا در تحریم ها شکست خورده چرا که ایران هنوز سر پاست. از چنین زاویه نگاهی، مادامی که تحریم ها منجر به این نشود که کره زمین دهان باز کند و ایران را از روی نقشه ببلعد، تحریم ها شکست خورده است. حال آن که اثرات آن را در مطالب بالا در جهان ارتباطات پست مدرن و غیرممکن بودن خنثی سازی تحریم ها و سرانه مصرف مواد مغذی و … بررسی کردیم. یا حتی زمانی که برای هیچ چیزی نقطه شکست تعریف نشده، همیشه خود را توجیه می کنیم که پیروز هستیم و هرچه شکست است به دلیل این است که با سواد کم رسانه ای مردم تصور می کنند ما شکست خورده ایم. چنین نگاهی باعث می شود که جایگاه همه موضع گیری ها و برنامه ها برای مردم تنزل پیدا کند.

اثر کلان روایت ها بر تغییر آینده

            رابرت شیلر، نویسنده کتاب اقتصاد روایی، بیان می کند که چطور در زمانی که همه داده های اقتصادی، نشان از یک واقعه ای می دهند، در برابر کلان روایت بین مردم، شکست می خورند و اتفاق دیگری می افتد. به طور مثال اگر تمام داده های اقتصادی از سقوط قیمت بیت کوین خبر دهند اما روایت عمومی مردم به بالا رفتن قیمت بیت کوین و ارزشمند بودن آن باشد، نهایتا قیمت بالا می رود و واقعیت عوض می شود!

وقتی نقطه شکست تعریف نمی شود و خطای بیش برازش مدام در برابر دیدگان مردم رخ می دهد و … منجر به تشکیل یک روایت کلان جدید می شود که این سیستم رو به فروپاشی یا سقوط است. وقتی این کلان روایت، به شکل روایت غالب در می آید، آینده به سمت تحقق این روایت تغییر می کند. در واقع تمام اجزای سیستم به صورت یک کل واحد شامل مردم و حاکمیت، در کلان روایت جدید به گونه ای عمل می کنند که این روایت محقق شود. به طور مثال برخوردهای حاکمیت خشن تر می شود و افراد جامعه این را برداشت به نزدیکی به شکست می کنند و مدام این دو همدیگر را تقویت می کنند تا آینده به سمت این روایت حرکت کند.

راه تغییر کلان روایت، نه از طریق رسانه و توجیه که از طریق انطباق با تفکر سیستمی در کلان تصمیم گیری هاست که در بخش راه حل ها، به آن پرداخته خواهد شد.

فسادهای اقتصادی، بخشی از کلان روایت خاموش

               وقتی یک موجود زنده می میرد، باکتری ها و انگل ها و سلول ها که در گذشته در جریان مواد غذایی یک موجود زنده بودند، با کمبود غذا از روند طبیعی خودش مواجه می شوند، اولین چیزی که نگاه می کنند زیر پای خودشان است و از همان جا شروع به تغذیه می کنند. این آغاز روندی است که جسد شروع به پوسیدن می کند تا انگل ها و باکتری ها به یکدیگر حمله می کنند و کار تمام می شود.

زمانی که کلان روندها باعث می شود رشد اقتصادی منفی شود و یک کشور مدام ایزوله می شود، اتفاقی مشابه رخ می دهد. کشور ابتدا در حالتی شبیه مرگ قرار می گیرد، در این شرایط، رقابت بین اعضا (مشابه سلول ها) برای جمع آوری انرژی افزایش می یابد، در این حالت، به جای نگاه بلند مدت تر، تک تک اعضا به دنبال سود کوتاه مدت تر هستند که یا به شکل دریافت پول و انجام کار مطابق خواسته رئیس (بدون توجه به درست یا غلط بودن که باید تشخیص دهند و برای آن بجنگند) خودش را نشان می دهد یا به شکل دزدی ها و اختلاس های کوچک و بزرگ. در واقع روند اختلاس ها و دزدی ها و کم کاری ها، خود نمادی از کلان روایتی به شکل خاموش هستند با این معنای محوری که این بدن در حال مرگ است یا مرده است. نرخ خروج سرمایه از کشور به شکل مادی یا مهاجرت ها نیز چیزی از این جنس کلان روایت خاموش است. وقتی کسی در موقعیت کاری خودش دنبال این است که اول این صندلی زیر پایش را بتواند تبدیل به پول کند، تمثیلی بهتر از مراحل تجزیه یک جسد به ذهن نمی رسد.

از طرفی، تحریم ها، مطابق مثال هایی که بالاتر از بسته شدن رگ های خونی آورده شد، حالتی را به وجود می آورد که انگار یک بدن، مجموعا هوای کمتری با محیط بیرونی به شکل تنفس رد و بدل می کند و یا غذاهایی که می خورد نوسانی و مجموعا کمتر است (اقتصاد) نتیجتا باز این کلان روایت خاموش را به وجود می آورد که این کشور مشابه یک بدن به کما رفته یا یک جسد در حال تجزیه است.

تحلیل وضعیت کنونی و آینده کشور در این مقاله

چرخه قدرت یک کشور، آینده ایران چه خواهد شد؟

            قدرت نسبی یک کشور در طول تاریخ بر چه اساسی اندازه گیری می شود؟ (قدرت نسبی است، در واقع باید نسبت به وضعیت بقیه رقبا در منطقه مقایسه کنیم ببینیم چقدر قوی تر یا ضعیف تر هستیم)

  1. نظام آموزشی (دانش، مهارت، شخصیت قوی، مدنیت، اخلاق کار)
  2. تکنولوژی و اختراعات
  3. رقابت پذیری در بازار جهانی
  4. بازده اقتصاد
  5. سهم از تجارت جهانی
  6. قدرت نظامی
  7. قدرت مراکز و نهادهای مالی و بازار سرمایه
  8. قدرت ارز و پول به عنوان ارز ذخیره ارزش

از آن جایی که این 8 فاکتور قابل اندازه گیری هستند، می توان در طول زمان، قدرت هر کشور را امروز و گذشته اندازه گرفت و برای آینده فهمید که این قدرت در حال صعود است یا نزول.

اگر روابط علت و معلولی را بررسی کنیم: نظام آموزشی بهتر، به طور معمول با یک اختلاف زمانی معقول (که یک نسل آموزش دیده وارد چرخه تولید کشور شوند) باعث افزایش اختراعات و نوآوری و سطح تکنولوژی شده و با یک اختلاف زمانی دیگر این تکنولوژی منجر به رقابت پذیری کالاها و خدمات در بازار جهانی شده، این رقابت پذیری منجر می شود که بازده اقتصادی یک کشور بالا برود، با بالا رفتن بازده اقتصادی، سهم از تجارت جهانی افزایش پیدا می کند. با افزایش سهم از تجارت جهانی، یک کشور منابع کافی مالی و تکنولوژیک برای بالا بردن قدرت نظامی خودش دارد، نتیجتا با افزایش قدرت نظامی، می تواند از سهم اقتصادی خودش در جهان دفاع کند و ثبات بیشتری پیدا کند. این ثبات باعث تقویت نهادهای مالی و بازار سرمایه اش می شود و کشوری که نهاد مالی و بازار سرمایه قوی دارد، واحد پولی قوی تری به لحاظ مرجعیت خواهد داشت.

همه کشورها، نسبت به رقبای منطقه ای یا جهانی خود، چرخه ای از رشد و افول را دارند، اما طول مدت این چرخه، قابل تغییر و بهبود است. چرا که ما می توانیم با توجه به جایگاه یک کشور در 8 پارامتر بالا و پارامترهای قابلیت های حکمرانی، سطوح آموزش، جایگاه برند یک کشور، میزان عزم ملی، حاکمیت قانون، میزان فساد، آزاد سازی بهینه منابع و اندازه باز بودن به تفکر جهانی، مشخص کنیم که یک کشور در مسیر صعود است یا نزول.

در چرخه رشد قدرت کشورها، مرحله ای که یک کشور قدرت نظامی اش را در خارج از مرز های خودش فرافکنی می کند، زمانی است که کشور سهم قابل دفاعی از تجارت را فراتر از مرزهایش دارد به شکلی که حضور نظامی اش توجیه اقتصادی پیدا می کند. در امپراطوری های 500 سال اخیر، یعنی هلند، بریتانیا و آمریکا، این روند قابل مشاهده است. همه این کشورها زمانی در یک منطقه حضور نظامی پیدا می کنند که سهم خود از تجارت را در آن منطقه بالا برده اند و حضور نظامی به منظور حفظ منافع انجام می شود. هرجا که این قانون نقض شده منجر به خسارت های بسیاری به این کشورها شده است. ایران نیز در حالی که سهم چندانی از اقتصاد کشورهای منطقه ندارد اما سعی دارد تا نفوذ نظامی خود را با هزینه های زیاد تقویت کند. از آن جایی که این چرخه درست طی نشده، تمام این دستاوردها به پاشنه های آشیل کشور تبدیل شده اند. در شرایطی که سهم اقتصادی ترکیه در بازار کشور سوریه 30 برابر ایران است، ترکیه می تواند قدم به قدم استیلای نظامی خودش را در سوریه افزایش دهد اما در مقابل، ایران علی رغم پیشروی های نظامی که در سوریه داشته، به دلیل نداشتن چرخه اقتصادی که بتواند حضور نظامی را حفظ کند، دچار مشکلات اقتصادی عدیده در داخل مرزهای خودش شده است که منجر به رشد روز افزون اعتراضات مردمی شده است و در واقع حالا دچار نزاع های داخلی شده که خود آن نیز چنان به اقتصاد ضربه می زند که حضور نظامی را در فراتر از مرزها، بدون دستاورد و همراه با ضررهای سنگین خاتمه دهد.

سه نشانه مهم برای این که یک کشور رو به افول جدی برود:

اول. کشور به اندازه کافی پول برای تسویه بدهی های خود ندارد.

دوم. افزایش نزاع ها و اعتراضات داخلی به دلیل افزایش اختلاف طبقاتی که باعث افزایش دو قطبی ها، تقویت شعارهای عوام فریبانه بین دو گروه حامی وضع موجود و مخالف وضع موجود می شود. (مادامی که کیفیت زندگی همه در حال افزایش است، این اختلاف طبقاتی منجر به اعتراضات نمی شود.)

سوم. افزایش نزاع ها و درگیری های خارجی بین کشورهای منطقه که قدرت مسلط تر بودند با کشورهای منطقه که در حال افزایش قدرت هستند به طوری که بتواند قدرت کشورهای مسلط تر منطقه را به چالش بکشند.

تشکیل نظم جدید، معمولا با جنگ شکل می گیرد. این جنگ می تواند جنگ داخلی یا جنگ بین کشورها یا هردو باشد. در نمونه جنگ داخلی، قانون اساسی کشورها وقتی انقلابی ها پیروز می شوند عوض می شود و در نمونه خارجی، واحد پولی کشور پیروز در سطح جهانی تبدیل به ارز مرجع می شود یا در بین کشورهای منطقه، قدرت واحد پولی یک کشور در یک منطقه، ارز غالب می شود.

در حالی که دنیا در دورانی برای تعیین نظم جدید است، این نظم جدید در خاورمیانه هم در حال شکل گیری است. فارغ از این که در نظم جدید دنیا، قدرت از آمریکا به سایر کشورها منتقل شود یا نه، مسیر تشکیل نظم جدید در خاورمیانه به ضرر ایران است.

بررسی پارامترهای قدرت نسبی کشور ایران در خاورمیانه و جهان و پیش بینی روند کلی در نظم جدید جهان و منطقه:

این پارامترها، باید با اعداد و ارقام مدلسازی شده و بین ایران و سایر کشورهای منطقه به صورت نسبی به عددی بین صفر تا یک تبدیل شوند. مثلا در رقابت پذیری با بررسی آمارهای اقتصادی و … به عدد رقابت پذیری جهانی برای ترکیه 0.5 و برای ایران به 0.1 می رسیم. اما اینجا فعلا برای اینکه روندها را در تحلیل اولیه بتوانیم بررسی کنیم. نزولی یا صعودی بودن آن ها را نسبت به رقبای منطقه ای و جهانی بررسی می کنیم. نزولی یا صعودی بودن ها نه بر اساس علایق و احساسات شخصی بلکه بر اساس مشاهده روندهای سایر کشورها و اعداد و ارقام و مستندات رسمی و غیر رسمی نوشته شده اند. برای این که مدلسازی به اعداد دقیق ختم شود نیازمند زمان و نیروهای انسانی منسجم بیشتری است.

  1. نظام آموزشی (دانش، مهارت، شخصیت قوی، مدنیت، اخلاق کار): نزولی در منطقه، نزولی شدید در جهان

در این مورد، با توجه به آمارهای رسمی و غیررسمی می‌توان نتیجه گرفت که روند آموزشی در کشور، نسبت به رقبای منطقه ای مانند عربستان، ترکیه و امارات که شیب مثبت و شتابان تری پیدا کرده اند، روند نزولی داشته. نرخ مهاجرت گسترده نخبگان و اساتید، بازنشسته کردن یا اخراج اساتید توانمند یا مهاجرت آن ها، نرخ فزاینده مقالات کپی و آموزش های دستوری در حوزه پرورش شخصیت که منجر به نسلی ناراضی و ناتوان در کارآفرینی و … شده اند و مهارت چندانی برای کارهای مورد نیاز کشور پس از فارغ التحصیلی ندارند. در حوزه مدنیت هم نحوه برخورد با دانشجویان به گونه ای است که اساسا دانشجویان را به سمت تقابل با کشور سوق می دهد. یک مثال ساده این میزان از درگیری سر ماجرای سلف های دانشگاه شریف بوده است. در حوزه اخلاق کار هم پیشرفتی در کشور دیده نشده و هرچه هست نزولی است. ارتباط دانشگاه ها با خارج از ایران برای تبادل علمی تقریبا قطع است و سیستم آموزشی به صورت ارگانیک و طبیعی به صنایع کشور متصل نیست چرا که صنایع به صورت دستوری و دولتی اداره می شوند که سفره ای شده اند برای گروه های سیاسی و اختلاس های ویرانگر و اساسا در آن ها بهینه بودن چندان مطرح نیست.

نظام آموزشی زمانی می تواند کارآمد باشد که به دانش آموزان آزادی عمل فکر کردن بیاموزد حال آن که در نظام آموزشی ایران، برای نوع فکر کردن و زندگی کردن دانش آموزان همواره چارچوب گذاری می شود. این چارچوب گذاری خودش را به شکل سیم کشی های نهادینه شده در نورون های مغز افراد نشان می دهد و مشابه دیوارهایی، ضریب احتمال رخ داد خلاقیت و شخصیت قوی را از دانش آموز می گیرد و از همان کودکی دانش آموزان به سمت تقابل با سیستم و چارچوب های دستوری سوق پیدا می کنند.

  • تکنولوژی و اختراعات: نزولی در منطقه، نزولی شدید در جهان

تکنولوژی و نو آوری نیز در کشور، علی رغم تبلیغات گسترده ای که می شود، به صورت نسبی نسبت به همسایگان و رقبای منطقه ای اوضاع مناسبی ندارد. فیلترینگ گسترده و محدودیت های شدید ارتباطی (مثال رگ های خونی و بدن انسان در بالا) و عدم وجود بازار رقابتی در کشور با فضای بسته اقتصادی و نبود سیستم آموزشی خلاقیت محور، قانون خدمت سربازی اجباری و زیر و زبر شدن زندگی افراد با تصمیمات ناگهانی حاکمیتی، منجر به این شده است که عملا نخبگان ایرانی در فضایی که سیستم آموزشی به صنعت اتصال غیر دستوری و ارگانیک دارد و رقابت سالم در بازار کار وجود دارد، باعث رشد تکنولوژی و ایجاد اختراعات و نوآوری شوند. مجدد تکرار آن مهم است که ما به صورت نسبی با دیگر کشورها و با جهان بررسی می کنیم وگرنه اگر مثال خودرو سازی در بالا بین تفاوت سایپا و تویوتا را به یاد بیاوریم، ممکن است از نظر خودمان رشد محدودی داشته باشیم اما به صورت نسبی دیگران سرعت رشد بیشتری داشته اند.

نکته مهم: خلاقیت و تکنولوژی، از شکل تصادفی که در گذشته بود فاصله گرفته است، در دوره مدرن به شکل برنامه ریزی پذیر درآمد و در این دوران به شکل فراهم آوردن زیرساختی شده است و شباهت زیادی به کشاورزی پیدا کرده است. چند ده میلیون فرد در جامعه شبیه چند ده میلیون بذر هستند که به صورت میانگین چند هزارتا از آن ها مثلا هزار دانه از آن ها سبز می شوند و شبیه یک اختراع یا نوآوری در حوزه های مختلف علمی و فرهنگی و هنری می شوند. ما از بین این دانه ها با هیچ فرمول مشخصی نمی توانیم شناسایی کنیم که کدام حتما منجر به یک نوآوری می شوند. بلکه فقط می توانیم احتمال رخ داد خلاقیت و نوآوری را افزایش دهیم. به این شکل که خاک، نور و آب مناسب برای این بذرها فراهم کنیم و تهویه مناسب بگذاریم. در واقع دنیا به سمت کشت و زرع تکنولوژی و خلاقیت حرکت کرده است تا اینکه دستوری برخورد کند.

چه چیزهایی احتمال رخ داد خلاقیت و نوآوری را بالا می برند؟ تغذیه مناسب در سطح ملی باعث می شود که میزان ضریب هوشی افراد افزایش یابد. هوای آلوده شهرها تا 15 واحد هوش جامعه را کاهش می دهد و سطح خشونت در جامعه را بالا می برد. حاکمیت قانون و کاهش قانون گریزی در جامعه باعث می شود افراد درگیری های روزانه کمتری داشته باشند و فراغت بیشتری برای مغز فراهم کنند که رکن اساسی تولید خلاقیت و تکنولوژی است. از طرفی تعداد قوانین زیاد که به صورت روزمره به تمام شئون زندگی افراد وارد شود و آزادی عمل فرد را بگیرد باعث درگیری بیشتر نورون های مغزی افراد شده و میزان فراغت مغز را کاهش می دهد.

خلاقیت از دل آشوب و آشفتگی در فراغت مغز حاصل می شود. به همین دلیل افراد خلاق در حوزه های علمی و فرهنگی و هنری، همواره میزان بسیار زیادی از چارچوب گریزی دارند و رفتارهایی دارند که در چارچوب سفت و سخت ایدئولوژیک در کشور ما پذیرفته نیستند. کشورهایی که ایده لیبرالیسم بر آن ها حاکم است، از طریق پذیرش این ناترازی های اخلاقی افراد خلاق، محلی برای کوچ و مهاجرت آن ها از سراسر کره زمین شده اند و به همین دلیل است که سیاست آن ها، پذیرش گرایش های مختلف جنسی و رفتاری و … شده است و مدام در زمینه مبارزه با نژاد پرستی تلاش می کنند تا افراد با هر نوع سبک زندگی و فکری را جذب کنند. چرا که از دل این آشوب و تفاوت های زیاد است که خلاقیت احتمال رخ داد بیشتری پیدا می کند.

نتیجه آن این می شود که اگر 10 میلیون نفر در آمریکا و 10 میلیون نفر در ایران متولد شوند، احتمال رخ داد خلاقیت یعنی تبدیل بذر به درخت تکنولوژی در آمریکا مثلا 1000 نفر است و در ایران 50 نفر و تازه همین 50 نفر نیز مهاجرت می کنند به آمریکا!

برای این که کشور بتواند میزان رخ داد تکنولوژی را افزایش دهد، باید بتواند در حوزه های بالا خودش را بهتر کند که این موضوع نمی تواند دستوری باشد. پذیرش سبک زندگی های مختلف جوانان و نوجوانان، عدم دخالت های مداوم در نحوه اندیشه و فکر و رفتار آن ها، ایجاد ارتباط با جهان و امنیت غذایی و بهبود وضعیت محیط زیست شهرها و … کارهایی از این جنس که در بخش راه حل ها به آن ها اشاره خواهد شد، می تواند به لحاظ تکنولوژی، مسیر رشد خود را به نسبت رقبای منطقه ای افزایش دهد.

کافی است میزان سرمایه گذاری در استارتاپ های ترکیه، عراق، عربستان و امارات را با ایران مقایسه کنید تا به عنوان یک شاخص مهم در هموار بودن زمین برای کشت و زرع تکنولوژی و نو آوری، میزان عقب ماندن وحشتناک کشور را مشاهده کنید.

در ارتباط با disruptive innovation و transformation strategy توضیحات بسیار زیادی می توان داد که فعلا در این مقاله به آن نمی پردازیم.

  • رقابت پذیری در بازار جهانی: نزولی شدید در منطقه، نزولی شدید در جهان

شاخص های رقابت پذیری ایران در بازار جهانی در گزارش های مختلف قابل بررسی است. اما روند از دست رفتن بازارهای منطقه به نفع رقبا نیز موید آن است که در این زمینه اساسا به دلیل تحریم ها و بسته شدن منافذ عبور خون و پیام های عصبی ایران به دیگر بخش های جهان، کشور در بدترین وضعیت نسبت به سایر رقبای منطقه ای است. سهم بازار ایران در عراق در چند سال گذشته به مرور جای خودش را به ترکیه داده است. معنای آن این است که بهینگی تکنولوژی و هزینه کالاهای ایران (که بخش زیادی از هزینه به دلیل تحریم ها نیز هست) باعث شده ما کالای رقابت پذیر چندانی در بازار جهانی نداشته باشیم و در این زمینه از رقبای منطقه ای عقب بیافتیم.

  • بازده اقتصاد. نزولی شدید

وقتی رقابت پذیری در بازارهای جهانی کم و رو به افول باشد، به این معنی است که کالایی تولید نمی شود که نسبت به رقبا بی ارزد، یعنی تکنولوژی به روز ندارد یا هزینه تمام شده آن بالاتر است. در این صورت چه به صورت ارز آوری اقتصاد چه به صورت جذب سرمایه، اقتصاد توانایی ندارد و کوچک تر می شود. وقتی اقتصاد کوچک تر شود سهم درآمدی دولت نیز از مالیات کاهش می یابد.

  • سهم از تجارت جهانی. نزولی شدید

آمارهای موثق داخلی و خارجی زیادی وجود دارد که نشان دهد حجم تجارت خارجی ما به شکل صادرات و واردات چه میزانی نزول کرده است. پیش فرض غلطی جا افتاده است که واردات بیشتر اتفاق بدی است یا حتما تراز تجاری صادرات نسبت به واردات باید مثبت باشد. سهم از تجارت جهانی را می توان با همان تمثیل بدن انسان، بین قلب و انگشت دست مشاهده کرد. در قلب میزان ورودی و خروجی خون از همه اعضای بدن بیشتر است (صادرات و واردات) و به همین دلیل عضو حیاتی و مهم تری است. هرچه میزان صادرات بیشتر باشد که خوبی آن مشخص است، اما در ارتباط با واردات بیشتر، کشور شبیه مشتری محصول مغازه داران و شرکت های دیگر می شود و از آنجایی که فضای جهان رقابتی است، با کشور وارد کننده مشتری مدارانه تر برخورد می شود و به او امتیازات بیشتری داده می شود.

تراز تجاری مثبت (یعنی میزان صادرات منهای میزان واردات) بیش از اندازه خودش مهم جلوه داده شده است. چرا که اگر به طور مثال ایران 300 میلیارد دلار صادرات و 300 میلیارد دلار واردات داشته باشد از حالتی که 60 میلیارد دلار صادرات و 40 میلیارد دلار واردات داشته باشد کشور قدرتمند تر و تاثیر گذارتری خواهد بود و حتی قیمت ارز های خارجی مثل دلار نسبت به حالتی که تراز مثبت با میزان تجارت کمتر دارد، کمتر می شود. چگونه؟ به این صورت که این کشور مشابه قلب، عضو مهم تری در شبکه تجارت جهان است بنابراین از طریق تبادلات بیشتر، رشد اقتصادی بیشتری تجربه می کند، نشان می دهد که امنیت سرمایه گذاری دارد و با این میزان از بازار خارجی و داخلی، ارزش سرمایه گذاری بیشتری دارد. وقتی کشور ارزش سرمایه گذاری بیشتری داشته باشد دو اتفاق مهم می افتد: اول آن که سرمایه های خارجی بیشتری جذب شده و در نتیجه ارز ملی تقویت می شود و عرضه دلار و سایر عرض های بین المللی در آن بالا می رود و دوم آن که خروج سرمایه از آن کشور شکل نمی گیرد. در شرایطی که تراز تجاری ایران در وضعیت کنونی مثبت شود هم باز ما شاهد این هستیم که تمامی مابه تفاوت ارزی که وارد کشور می شود به وسیله مهاجرت یا فرار سرمایه مشابه خرید ملک در ترکیه، از کشور خارج می شود و حتی کشور با وجود تراز تجاری مثبت، مشکل سرمایه برای توسعه یا حتی نگه داری و بازسازی خود خواهد داشت. پس واردات پدیده خوبی است. واردات آن جایی برای کشور می تواند مضر باشد که از طریق ارز پاشی برای کنترل تورم انجام شود و صرف کالاها و خدماتی شود که زود مصرف می شوند. اما اگر صرف ورود تکنولوژی های نو و زیرساختی مثل راه آهن یا نیروگاه ها و توسعه اینترنت و … شود، یک پیشران اقتصادی قوی خواهد شد و از بیماری هلندی اقتصاد نیز جلوگیری می شود. از طرفی، واردات اگر به صورت ارگانیک و طبیعی توسط بخش خصوصی با پول خودش انجام شود، از آنجایی که بخش خصوصی نیازمند ایجاد سود برای بقا است، وارداتی خواهد شد که به افزایش رقابت پذیری کالاها و محصولات داخلی منجر خواهد شد.

  • قدرت نظامی: نزولی با شیب زیاد بر خلاف تصورات عمومی

اخیرا آمریکا بمب افکن جدیدی را به عنوان جایگزین برای b2 معرفی کرد به نام b21. مستقل از اینکه تکنولوژی های به کار رفته در این بمب افکن، بسیار بالاتر از قبلی هستند، در کمال ناباوری، هزینه تمام شده هر بمب افکن جدید 600 میلیون دلار است در حالی که بمب افکن b2 بین 2 تا 4 میلیارد دلار برای هر یک عدد هزینه داشت. یکی از مهم ترین ویژگی هایی که برای این بمب افکن مطرح می کنند هزینه بسیار پایین تولید و نگهداری آن است. این بمب افکن ها در پرواز با سرعت مافوق صوت همواره دچار سوختگی سطحی مواد ضد رادار می شوند و باید مجدد این مواد روی بدنه قرار گیرند و آپدیت های نرم افزاری و سخت افزاری انجام شوند. در بمب افکن جدید این مشکلات تا حد زیادی حل شده و حتی بخش های زیادی از تعمیرات و نگهداری قابل تکرار روی سایر تسلیحات آمریکایی نیز هستند. در بحث قدرت نظامی، دقیقا مشابه مثالی که از سایپا و تویوتا در بالاتر آورده شد، باید بهینگی تکنولوژی و هزینه رعایت شود.

در بحث نظامی، مشابه سایر مثال های بالا از جمله خودرو سازی و …، شیب رشد تکنولوژی نظامی ایران علی رغم این که نسبت به گذشته خود ایران در دو سه دهه گذشته پیشرفت چشم گیری داشته، اما نسبت به شیب رشد تکنولوژی مشابه رقبا همان نموداری که در مثال خودروسازی بالاتر آورده شد، مدام فاصله اش بیشتر شده است. کالای امنیتی، در ذات خودش تفاوتی با سایر کالاها و خدمات ندارند. اگر در بخش نظامی، بهینگی تکنولوژی و هزینه رخ ندهد، کشور برای حل مسائل امنیتی، مجبور است از بودجه سایر بخش ها بزند و در زمینه نظامی هزینه کند. این باعث می شود مطابق مطالبی که بالاتر گفته شد، کیفیت زندگی مردم در مقایسه با سایر رقبای منطقه ای و جهانی کمتر رشد کند یا حتی بدتر شود (که در سرانه مصرف مواد غذایی در دهه 90 به وضوح قابل رویت است) و این باعث شود بحران امنیتی از خارج از مرزها به داخل مرزها به شکل اعتراضات متعدد و فلج کننده منتقل شود.

رشد تکنولوژی در سراسر جهان از جنس گراف کامل و نمایی (و نه خطی) است. گراف کامل از این نظر است که هر پیشرفت علم در سراسر دنیا، روی سایر بخش های علم و اقتصاد و فرهنگ در بقیه دنیا اثر می گذارد و کشوری که تحریم است این اثر مثبت را بسیار کمتر از دیگران جذب می کند. از طرفی اگر بحث کشت و زرع تکنولوژی را در مطالب بالاتر یادآوری کنیم، احتمال رخ داد آن در سایر کشورها به صورت نمایی در حال رشد است و حال آن که در ایران نه تنها به صورت خطی رشد نکرده بلکه در حال نزول است. از این رو به میزانی بیشتر از فاصله خودروسازی ما با بقیه دنیا، تکنولوژی نظامی ایران نیز دارد عقب می افتد.

مسئله اول این است که نگاه استراتژیک در ایران عمدتا متأثر از رویکرد کلاسیک است، حال آن که نگاه استراتژیک در سایر کشورهای دنیا به خصوص امریکا و ناتو، متأثر از رویکرد های انطباقی و شکل دهی است. در این رویکردها، با استفاده از disruptive innovation ورق تکنولوژی مدام به صورت جهشی عوض می شود که در حوزه نظامی خودش را بیش از پیش نشان می دهد.

خطر مهمی که ایران را تهدید می کند این است که رویکرد کلاسیک در حوزه تکنولوژی نظامی، به دنبال کمیت بوده چرا که در حوزه کشت و زرع خلاقیت تمام عناصر لازم را یا ندارد یا خود خواسته از بین برده است. بیاییم با یک مثال ساده سناریوی پیش رو را بررسی کنیم. سناریویی که طبق بررسی های اینجانب ناگزیر و قطعی است مگر آن که در بخش راه حل های این مقاله، در شماره دوم، اقداماتی صورت گیرد.

فرض کنیم پدافندهای کشورهای رقیب، بتوانند به صورت همزمان با 1000 موشک یا پهپاد درگیر شوند. استراتژی کلاسیک ایران این بوده که بتواند از طریق افزایش تعداد موشک ها و لانچرها، این عدد را به 10 هزار تبدیل کند و بازدارندگی ایجاد کند. این ظرفیت به مرحله اشباع می رسد. اول آن که ظرفیت تولید کمی موشک برای اقتصاد به حد ماکسیمم می رسد و هر ریال هزینه بیشتر به معنی افزایش احتمال ناامنی داخلی به دلیل کوچک شدن سفره مردم خواهد شد. دوم آن که ظرفیت جغرافیایی از نظر داشتن مناطق مناسب برای لانچرها نیز کاهش می یابد و به حد اشباع می رسد. افزایش تعداد لانچرها یعنی استخدام افراد بیشتر و این خود یعنی بالا رفتن احتمال نفوذ امنیتی برای لو رفتن لانچرها و …. اما طرف مقابل چه راهکاری را در پیش می گیرد؟ طرف مقابل با کشت و زرع تکنولوژی از طریق بالا بردن احتمال رخ داد خلاقیت و استفاده از رشد نمایی تکنولوژی به دلیل اتصال به شبکه علمی و ارتباطی جهانی و جذب نخبگان جهان، پارادایم دفاعی و تهاجمی خود را در تکنولوژی عوض می کند. مثال این تغییر پارادایم را می توان به ظهور گوشی های هوشمند توسط شرکت اپل و سایر شرکت های جهان تشبیه کرد و تکنولوژی دفاعی ایران را به شرکت نوکیا. تغییراتی که نوکیا ایجاد می کرد از جنس تغییرات قدم به قدم بود اما شرکت اپل به صورت جهشی و disruptive پارادایم گوشی های هوشمند را تغییر داد و معنای جدیدی به زندگی جهانیان بخشید. با در نظر گرفتن این مثال، با رشد بسیار شدید تکنولوژی هوش مصنوعی می توان دریافت که چه بحرانی در پیش روی تکنولوژی نظامی ایران است. تکنولوژی های لبه فناوری و تجاری در آمریکا معمولا اول در صنایع نظامی عملیاتی می شوند. هوش مصنوعی توانسته نقاشی بکشد و آهنگسازی کند و نقش پشتیبانی شرکت ها را بر عهده بگیرد و جست و جوی پیشرفته گوگل را فراهم کند و هزاران کاربرد دیگر. پایه و اساس هوش مصنوعی این است که چطور مسئله ای را که به صورت عادی نیاز به هزاران ساعت یا هزاران سال محاسبه دارد را در کسری از ثانیه حل کنیم و به بهترین جواب نزدیک شویم و این کار را خود ماشین با یادگیری خودش انجام دهد. کار اصلی تکنولوژی های پدافندی، محاسبه فرمول حرکت یک موشک یا پهپاد است و این کار را از طریق حل چندین دستگاه معادلات انجام می دهد و اگر موشک یا پهپاد هدایت شونده باشد آن پدافند مدام باید معادلات جدیدی را حل کند. تا اینجای کار را به خاطر داشته باشید. شرکت آمازون در یک مثال معروف، به یک خانمی که باردار شده بود اما در روزهای ابتدایی بارداری بود، محصولاتی را در بخش پیشنهادات به او معرفی می کرد که مرتبط با بارداری بود، آن خانم بعد از دادن تست بارداری متوجه شد که باردار است و سایت آمازون این را زودتر از تست بارداری فهمیده است. چطور؟ هوش مصنوعی از میان انبوه داده ها به صورت خودآموز یادگرفته که زنانی که باردار می شوند دچار تغییرات روحی خاصی می شوند که روی یک سری محصولات بیشتر کلیک می کنند، مثلا بوی فلان عطر یا فلان ماده غذایی بیشتر جذبشان می کند، از این طریق با درصد بالای 95 درصد که امروزه بیش از 99 درصد شده متوجه می شود که این خانم باردار است و باید به او محصولات مرتبط مثل لباس حاملگی معرفی کرد تا خرید بیشتری رخ دهد و به نفع شرکت آمازون شود.

اول. پهپادها و موشک های هدایت شونده توسط انسان هدایت می شوند، هوش مصنوعی قادر خواهد بود تا درصد بسیار بالایی، رفتار انسان هدایت گر را پیش بینی کند و آن موشک یا پهپاد را رهگیری کند.

دوم. هوش مصنوعی می تواند معادلات پیچیده را به صورت جهشی، بیش از انسان حل کند. یعنی اگر پدافند در گذشته با یک سخت افزار مشابه، می توانست همزمان با 1000 موشک درگیر شود، با این disruptive technology می تواند ناگهان ظرفیت خود را تا 100 هزار افزایش دهد (تا عددی که در واقع توان موشکی ایران را که مبتنی بر کمیت بود خنثی کند.)

تفاوت تأثیر تکنولوژی را می توان در جنگ اوکراین روی بعضی تسلیحات ساده ناتو دید. چند عدد هایمارس و تعدادی دوش پرتاب جاولین و استینگر، ورق جنگ را عوض کرد. این ها تازه تسلیحاتی هستند که از نظر تکنولوژی، به روز ترین تسلیحات آمریکا نیستند.

همانطوری که در مثال سایپا، گذر بیشتر زمان، به سمت بی ارزش تر شدن سایپا است، گذر زمان به دلیل رشد نمایی و گراف کامل گونه تکنولوژی نظامی رقبای منطقه ای و آمریکا، به ضرر بازدارندگی نظامی ایران است و فاصله چندانی با این اتفاق وجود ندارد. شاید خوش بینانه بتوان گفت پنج سال.

مشابه مثال سایپا که هرچه زودتر باید سرمایه گذاری خارجی جذب می کرد و شرکای استراتژیک به دست می آورد، عدم تبدیل بازدارندگی کنونی نظامی به امتیازات سیاسی و اقتصادی نیز روز به روز باعث بدهی سنگین تری در ادامه خواهد شد.

در واقع تکنولوژی نظامی ایران، به عنوان زیر سیستمی از کشور ایران، چیز چندان متفاوتی نسبت به تکنولوژی های خودرو سازی و … نیست. چرا که الان فقط بحث امکان تولید نیست بلکه هزینه تمام شده و زمان تولید مهم تر است. (بالاتر در این حوزه مفصل نوشته شده). مضاف بر اینکه تازه سایر بخش های کشور اندک نظارت عمومی و رسانه ای دارند حال آن که در بخش نظامی، هیچ نظارتی نیست و حتی نمی توان فهمید هزینه تمام شده یک موشک به چه قیمتی بوده است و حتی به دلیل نگاه تحلیلی استراتژیکی که بالاتر گفته شد، حتی نمی توان تضمین کرد این میزان هزینه برای تولید هر موشک، تا چند سال آینده برای بازدارندگی کشور ضمانت آور خواهد بود! در واقع بیشتر شبیه به یک قمار چشم بسته است.

در گذشته در فضای اینترنت به صورت مکتوب و صوتی، نوشته بودم که یکی از تهدیدهای امنیتی آینده، احتمالا اعلام پدافند یکپارچه در کشورهای خلیج فارس خواهد بود که چند ماه بعد امریکا آن را اعلام کرد. این پیش بینی دقیقا بر اساس شناخت نگارنده به رویکرد های استراتژیک در حوزه مدیریت بوده است.

جبران عقب ماندگی اقتصادی و تکنولوژیک در حوزه نظامی، به صورت ایدئولوژیک جبران شده است که این خود باعث زنجیره ای از هزینه های فزاینده شده است:

 برخوردهای امنیتی با حجاب و سانسورهای شدید و تأکید شدید بر دوقطبی های مختلف از این دست راه حل ها هستند. در واقع برای جبران هزینه های اقتصادی و تکنولوژیک برای رسیدن به اهداف کوتاه مدت، شاید یک راه حل عمل گرایانه باشد اما اگر به رویکرد بلند مدت یک کشور تبدیل شود زنجیره ای از عوامل ضد امنیتی را ایجاد می کند. در واقع راه حل امنیتی به ضد خودش تبدیل می شود. با وجود این رویکرد، نسلی تربیت می شوند که درصد بیشتری از افراد جان بر کف را شامل خواهند شد که باعث می شود استراتژی تأکید بر کمیت نیروها و ادوات نظامی به جای تکنولوژی و هزینه اقتصادی نقد، به هدف خودش از حیث بازدارندگی نزدیک شود. اما این رویکرد، هزینه هایش را به شکل یک وام و بدهی تسویه نشده به صورت چند برابر با سود خودش پس خواهد گرفت. تأکید بر دو قطبی ها و سخت گیری هایی از جنس حجاب اجباری و سانسور رسانه ها، در حوزه آموزش از شکل گیری درصد بیشتری از شخصیت قوی و اکتشاف گر برای کارآفرینی و توسعه خلاقیت کشور جلوگیری می کند. مدنیت را که یکی از ارکانش رواداری افراد و دامن نزدن به اختلافات و دو قطبی ها و پذیرش سبک زندگی شخصی افراد است را کاهش می دهد و زمینه را برای فرار نخبگان و مغزها فراهم می کند و درصد احتمال رخ داد خلاقیت را که پیشران تکنولوژی های اقتصادی و امنیتی است را کاهش چشم گیر می دهد. در جهانی که رو به سمت آنتروپی بالا و تنوع بیشتر و فرد گرایی است، ایجاد یک نظم دستوری و سبک زندگی دستوری باعث می شود که جامعه به جای این که به تدریج خم شود و انطباق با روند غالب جهان پیدا کند، به سمت شکستن ناگهانی برود. این ساختارهای اجتماعی، معمولا دومینوی تهی شدن نیروهای ایدئولوژیک و جان بر کف سریع و ناگهانی رخ می دهد که خود یک عنصر بر خلاف هدف اصلی یعنی ایجاد امنیت است. چارچوب های سخت و جدی تحمیلی بر جامعه برای تربیت این نیروهای جان بر کف که گفته شد باعث فرار مغزها و کاهش احتمال وقوع خلاقیت و تکنولوژی می شود، با یک اختلاف زمانی چند ساله، خودش را در افت اقتصادی نشان می دهد و این افت اقتصادی باعث رشد اعتراضات داخلی شده و با قرار گیری این نیروهای جان بر کف در برابر مردم معترض، دائما تضاد و تناقض فکری ایجاد می کند و این نیروها داخل چرخه تشدید شونده ریزش قرار می گیرند. افت اقتصادی باعث می شود این نیروها هم تحت فشار اقتصادی قرار گرفته و چون سیستم توان تأمین مالی آن ها را ندارد، چرخه ریزش تشدید شود. از طرف دیگر، خود افت وضعیت اقتصادی باعث وضعیتی مشابه تجزیه جسد می شود (که بالاتر تمثیل آن گفته شد) و این خودش را در رشد فسادها و اختلاس ها و نگاه کوتاه مدت افراد برای نفع شخصی نشان می دهد که باز این باعث تشدید چرخه ریزش نیروهای جان بر کفی خواهد شد که تناقض های رفتاری مسئولان را می بینند. زمانی که استراتژی های نظامی رقبای منطقه ای و جهانی به سمت خنثی سازی رویکرد افزایش کمیت نظامی ایران (تعداد نیرو، تعداد موشک و تعداد پهپاد به جای آن که در لبه تکنولوژی باشند) برود، هم باعث شکست هایی می شود که باز باعث ریزش این بدنه وفادار ایدئولوژیکی می شود که حاضر بودند برای ارزش های پررنگ شده مثل حجاب و … جان خودشان را بدهند. در واقع یک چرخه خود تخریبی رخ می دهد که گراف این چرخه قابل رسم است و اصطلاحا تبدیل به یک wicked problem می شود.

نتیجتا، اگرچه این راهبرد در بازه زمانی کوتاه مثلا کمتر از یک دهه می تواند دستاوردهایی داشته باشد، اگر دستاوردهایش زودتر تبدیل به امتیازات اقتصادی و گشایش های سیاسی نشوند، تبدیل به چرخه خود تخریب گر امنیتی خواهد شد. عناصر ثبات و امنیت یک جامعه مثل یک پارچه یا یک زنجیر به هم متصل هستند، با تأکید بر یک بخش به صورت رادیکال و بنیادی، بدون توجه به بقیه عناصر مثل اقتصاد، توسعه سیاسی، رشد فرهنگی و … شبیه این می شود که این پارچه را از یک جا پاره کنیم و بالا ببریم یا بخش امنیتی را اینقدر در این زنجیر به بالا بکشیم بدون آن که اقتصاد و … را هم متوازن بالا ببریم، تا زنجیر ثبات کشور پاره شود.

نفوذ منطقه ای در شرایطی که ابتدا نفوذ اقتصادی رخ نداده، خلاف چرخه صعود و رشد امپراطوری ها است:
یکی از نکات مهمی که در هشت شماره به ترتیب نوشته شده این است که فرافکنی قدرت نظامی به فراتر از مرزها، تنها زمانی توجیه عملگرایانه پیدا می کند که منافع اقتصادی شکل گرفته باشد و یک چرخه بلند مدت یا دائمی از گردش اقتصادی و مالی در نقاط دیگری از جهان به نفع کشور ایجاد شده باشد. به طور مثال در سوریه حتی با وجود رسیدن به اهداف نظامی تعریف شده، توفیق اقتصادی حاصل نشد، از آنجایی که برای رسیدن به اهداف نظامی، هزینه های اقتصادی زیادی به صورت مستقیم (چند ده میلیارد دلار) و غیر مستقیم از طریق تحریم ها (چند صد میلیارد دلار) پرداخت شده و هزینه های فرهنگی و سیاسی و امنیت داخلی زیادی به صورت مستقیم و غیر مستقیم (تقویت دو قطبی های اعتقادی، فشار بر مسئله حجاب و سانسورها و فیلترینگ ها) بر کشور وارد شده، اما حتی یک درصد این هزینه ها در این توفیقات نظامی جبران نشده و نخواهد شد. از آنجایی که توان تحمل این هزینه ها نمی تواند دائمی باشد، نهایتا با خسارت سنگین، این فرافکنی نظامی در خارج از مرزها، به دلیل نبود اعتبارات اقتصادی و فرهنگی و مردمی کافی، به دلیل رشد اعتراضات و درگیری های داخلی، تمام خواهد شد.

تمامی این مطالب در گذشته به صورت مفصل توسط اینجانب در شبکه های اجتماعی و فضای مجازی نوشته شده بود و هشدارهای آن داده شد بود. بیش از 2 سال پیش هشدار داده شده بود که اصرار بر تقدم نظامی به جای اقتصادی در فراتر از مرزها منجر به این خواهد شد که اگر امروز جنگ در سوریه تبدیل به امتیاز نشود و حضور نظامی در سوریه ادامه پیدا کند، پس فردا جنگ به تهران و اردبیل و تبریز و اهواز و سنندج و زاهدان و … کشیده خواهد شد که متأسفانه این اتفاق رخ داده است.

از طرف دیگر، حوزه نفوذ اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی در غالب تحلیل های چند وجهی ژئوپلیتیک نیز قابل بررسی است. ایران در تاریخ چند هزارساله خودش، کمتر از 50 سال توانسته در غرب رود فرات تا دریای مدیترانه، حضور خود را حفظ کند که این عدد یعنی کمتر از 2 درصد تاریخ ایران. آن هم در زمانی که نقش جغرافیا و جمعیت بیشتر از تکنولوژی و فضای پست مدرن کنونی بوده است. در عصر حاضر که جای خود دارد که نمونه آن را در شکست نظامی روسیه در اوکراین می بینیم. در حالی که اگر 500 سال پیش بود، روسیه به راحتی پیروز این جنگ بود چرا که نقش جغرافیا و جمعیت در پیروزی، پررنگ تر از تکنولوژی بود.
حال آن که به دلیل فضای بسته رسانه ای و تربیت ایدئولوژیک افراد از کودکی، ما متخصصان و اساتید دانشگاه و افراد تحصیل کرده زیادی داریم که ذهنشان سوگیری دارد و مانع از این می شود که این کاستی های ژئوپلیتیک ایران دیده شود. در صورتی که فضای رسانه ای باز بود، در یک سری گفت و گو در کمال آزادی بیان، می شد اثبات کرد که حضور نظامی در سوریه در این مقطع، خودکشی امنیتی است و اگر قرار است تهدید اتمی اسرائیل در منطقه کنترل شود و بابت اشغالگری منزوی شود، باید از روش های مناسب با ظرفیت های ژئوپلیتیک ایران بهره گرفت. این عدم تناسب باعث شده تا به جای اسرائیل، ایران در منطقه و جهان منزوی شده و در داخل مردم دچار آسیب های شدید در کیفیت زندگی شوند که به صورت همزمان منجر به شکست در بیرون مرزها و داخل مرزها شده است. البته شایان ذکر است که عمده کسانی که مخالف حضور نظامی در سوریه بوده اند نیز علایق و منافع حزبی داشته اند، تحلیلی که بر اساس بررسی موردی و کیس استادی تاریخی ایران بوده توسط اینجانب اولین بار منتشر شد و باعث شد نظر خود من نسبت به این مسئله تغییر کند. در زمانی که مشغول حل معمای حضور نظامی ایران در فراتر از مرزها بودم، هیچ چارچوب استدلالی محض و خالی از سوگیری جناحی پیدا نکردم و همه آن ها از نظر من دلایل کافی و قدرتمندی ارائه نمی دادند. نتیجتاً زمانی که مشغول حل معمای خروج آمریکا از افغانستان بودم، زنجیره حل مسائل به اینجا رسید که حضور نظامی ایران در سوریه، نه تنها جنگ را از مرزهای ایران دور نمی کند، بلکه به تک تک شهرهای ایران خواهد کشید. از هر طریقی که می شد سعی می کردم تا این صدا به گوش مقامات برسد، از مشاور محترم آقای محسن رضایی گرفته تا هر تریبونی که می شد. اما نهایتا نتوانستم این هشدارها را اعلام کنم. همین هشدارها را از 3 سال پیش در ارتباط با فعالیت های جمهوری آذربایجان، برجام، آمریکا، روسیه، عراق، افغانستان، اسرائیل و … نوشتم که همه آن ها با تاریخ در فضای اینترنت مکتوب و صوتی وجود دارند. اما متأسفانه یک به یک آن ها رخ دادند و به جای آن که بتوانم زودتر از این روزها، کشور را از این همه هزینه مادی و معنوی دور کنم، انگشت اشاره به سمت خودم برگشت و هزینه جسمی سنگینی بابت نظراتم متحمل شدم.

توسعه طلبی نظامی ایذایی، به جای توسعه طلبی نظامی اقتصادی:

عمده نظرات مسئولان را لابلای مصاحبه ها و سخنرانی ها ببینید، نگاه توسعه طلبی نظامی ایران، بر این اساس است که فلان کشور را از فلان جا بیرون کنیم، یا اگر فلان جا فلان گروه را داشته باشیم یا حضور داشته باشیم، می توانیم جلوی فعالیت اقتصادی فلان کشور را هم بگیریم. این نوع توسعه طلبی ایذایی، از جنس بر هم زدن نظم است، شاید در بازه زمانی کوتاه نتیجه بدهد اما سریعا باید تبدیل به امتیازات اقتصادی شود، در غیر این صورت، منجر به این می شود که همه کشورهای منطقه علیه کشور متحد شوند و این اتفاق رخ داده است. توسعه طلبی ایذایی از آنجایی که چندان نیاز به تکنولوژی ندارد، به مرور نیازش را به نیروهایی که از نظر عقاید تندرو حساب می شوند افزایش می دهد که خود این باعث چرخه های تخریبی می شوند که بالاتر توضیح داده شد.
توسعه طلبی نظامی آمریکایی ها، همگی در راستای توسعه طلبی اقتصادی بوده اند، آمریکا تدریجی و متوازن با رشد اقتصادیش، دخالت نظامیش را افزایش داده تا از منافع اقتصادی جدیدش دفاع کند. کاری اساسا ایران انجام نداده که توضیح داده شد. حضور نظامی آمریکا در افغانستان و عراق، بر خلاف تصور، هزینه هایی بودند که آمریکا برای معامله با ایران آن ها را نگه داشت. در یک فایل دو ساعت و نیم، دلایل ماندن امریکا در افغانستان و ارتباطش با معافیت تحریمی بندر چابهار برای هند را توضیح داده ام. افغانستان به عنوان بخشی از معامله منطقه ای آمریکا برای توسعه نفوذ ایران و هند در نظر گرفته شده بود که این معامله رخ نداد و آمریکا دیگر نیازی نمی دید تا هزینه ثبات و امنیت افغانستان را به نفع ایران و روسیه و چین پرداخت کند. عراق نیز به لحاظ ژئوپلیتیک، تنگنای دسترسی به آب های آزاد را دارد. از غرب که بیابان است و از شمال کردها هستند و ترکیه نیز عضو ناتو است. از جنوب نیز بیابان است. نتیجتا همواره چشم به اروند رود و سواحل کویت دارد. تسلیحاتی که عراقی ها به تازگی می خرند به همراه قطع نیازشان به انرژی ایران، در یکی دو دهه آینده، تبدیل به جنگ جدیدی خواهد شد. حال آن که ایران می توانست در معامله منطقه ای، به جای حضور نظامی ایذایی، در عراق حضور نظامی توسعه طلبانه اقتصادی را ادامه دهد و این تهدید ژئوپلیتیک بلند مدت خودش را رفع کند.

بزرگنمایی رسانه ای غرب برای ایجاد توهم نسبت به توانایی های نظامی:

جلوتر توضیح خواهم داد که راوی قدرت آمریکا و راوی افول آمریکا، هر دو آمریکایی ها هستند. در واقع کشورهایی که در آن ها به دلیل تأکید بر رویکردهای بالا، تربیت ایدئولوژیک دارند، آن روایتی را بر می دارند که نظراتشان را تأیید می کند. خود آمریکایی ها، همزمان که دارند قدرتنمایی می کنند، در رسانه هایشان و آثار منتشر شده، روایت های افول را می نویسند (البته این روایت های افول آمریکا باعث می شود که خودشان با آگاهی بر ضعف های احتمالیشان، جلوی افول را بگیرند، چیزی شبیه همین مقاله که من برای خوانندگان آن نوشته ام). از یک طرف تکنولوژی های نظامیشان را نشان می دهند، از یک طرف منتشر می کنند که فلان تکنولوژی نظامی ایران برایشان ترسناک است یا اگر روسیه فلان حمله را بکند ناتو بدبخت می شود! سیستم های ایدئولوژیک محور و افرادی که ایدئولوژیک تربیت شده اند، همین قسمت ها را پررنگ می کنند و سرود پیروزی سر می دهند و با همان دست فرمان ادامه می دهند. از آنجایی که ادامه مسیر با همان دست فرمان، برای آمریکا پیش بینی پذیر تر است، برای آن هم راحت تر آماده می شود! نتیجتا یکی از عواملی که نشان می دهد ایران در حوزه نظامی در حال افول شدید به نسبت رقباست، این است که دست فرمان را با تحلیل هایی که دوست دارند بشنوند دست خود آمریکایی ها داده اند. یک مثال خیلی جدید آن، همین زمستان اروپا نزدیک است و اگر جنگ روسیه با اوکراین ادامه پیدا کند نفت 185 دلار می شود پس بهتر است برجام را به تأخیر بی اندازیم. برای اینکه کارشناسان ایدئولوژی زده، به صورت انتخابی دنبال آن چیزی می روند که آن را دوست دارند نه این که آن حقیقت دارد یا نه. نگرانی اروپایی ها از زمستان همه در رسانه های غرب بوده و از طرفی پیش بینی نفت 185 دلاری، پیش بینی بانک جی پی مورگان بوده است. اما آن ها از طریق پیشگویی های خود کام نبخش هم جلوی نفت 185 دلاری را گرفتند و هم زمستان اروپا! و هم باعث شدند ایران که به مرحله ای از امتیاز گیری معقول در برجام نزدیک شده بود به نقطه ای بی افتد که مجبور شود آرزو کند همان برجام شود. برجامی که اگر زودتر شده بود، حداقل باعث کاهش فشارهای اقتصادی و روانی مردم می شد و بسیاری از مردم ایران در این سه ماه، کشته و زخمی نمی شدند و شکاف مردم با جمهوری اسلامی تا این اندازه زیاد نمی شد.
بخش زیادی از تصور عموم از قدرت نظامی ایران، بزرگنمایی شده است. پیشرفت های زیادی صورت گرفته اما مشابه مثال سایپا و تویوتا، شیب رشد آن به قدری کمتر از رقبا است که می توان آن را نزول دانست و عمده این تصور اشتباه نیز باز توسط همان ساکنین کشور امریکا تولید شده است.

  • قدرت مراکز و نهادهای مالی و بازار سرمایه: نزولی بسیار شدید

برای جلوگیری از طولانی تر شدن این مقاله، این بخش که نتیجه مستقیم شش عنصر قبلی است را به خواننده واگذار می کنم. اما نکته ای که اینجا حائز امنیت است این است که یکی از مستقیم ترین تهدیدات این شماره، بحران صندوق های بازنشستگی در آینده است. صندوق های بازنشستگی در شرکت ها و کلاس های دارایی مختلف سرمایه گذاری می کنند تا در سال های آتی، بتوانند سود ایجاد کنند و حقوق بازنشستگی به افراد بدهند. حل بحران آن ها نیز نیاز به زمان دارد! چرا که اول باید نظام آموزشی، منجر به رشد ارگانیک و عمومی تکنولوژی شده که در نتیجه آن، کالاهای رقابت پذیری خلق شوند که اقتصاد کشور پویا شود و جذب سرمایه کند و فرار سرمایه را متوقف کند، نتیجتا شرکت هایی که تولید کننده این کالاها و تکنولوژی ها هستند سود ده می شوند و بازار بورس و نهادهای مالی کشور تقویت می شود و تازه یک صندوق بازنشستگی می تواند با اطمینان کافی از سود آوری آینده این کلاس های دارایی، آینده را تضمین کند. حال آن که چنین راه حل پیچیده ای توسط مسئولان تبدیل به یک راه حل دم دستی به اسم فرزند آوری شده است و شکست آن را نیز می بینیم. چرا که اگر مثال های تفکر سیستمی و روح سیستم را به خاطر داشته باشید، این میزان ناامنی روانی در سطح عموم جامعه و درگیری های داخلی و پایین آمدن کیفیت زندگی، منجر به این شده که عملا روح جمعی سیستم جامعه، جمعیت را پایین نگه دارد تا دچار بحران های بدتری نشود. فرزند آوری در این شرایط نه تنها مشکلی را حل نمی کند که شرایط را حتی بدتر هم می کند که فعلا از آن در این مطلب گذر می کنیم. تأکید ما پرهیز از ساده سازی و ساده انگاری و تأکید بر پیچیدگی در هم تنیده مسائل و راه حل هاست. عمدتا حرف های ساده و راه حل های ساده چون آسان به نظر می رسند و امید دروغین ایجاد می کنند، خریدار بیشتری دارند. اما از نظر نگارنده، بحران صندوق های بازنشستگی که مهم ترین تهدید امنیتی آینده موجودیت ایران است، راه حل دم دستی ندارد و باید بدهی تمام تصمیمات درست گرفته نشده و تصمیمات غلط گرفته شده از راه درستش تسویه شوند در غیر این صورت بر سر تمام ساکنین جغرافیای ایران آوار خواهند شد.

  • قدرت ارز و پول به عنوان ارز ذخیره ارزش: نزولی بسیار شدید

میزان سهم اقتصادی و سهم قدرت یک کشور را می توان از ارز آن سنجید. به طور مثال، زمانی که صادرات ترکیه به عراق، دو برابر صادرات ایران به عراق است، نتیجتا حداقل ته حساب تجار عراقی دو برابر ریال، لیر ترکیه وجود دارد (که صد البته می دانیم به دلیل بی ارزش شدن ریال، تقریبا حتی وارد کنندگان از ایران هم دلیلی به نگه داشت ریال ندارند). قدرت نسبی ارزها به صورت ارز ذخیره شده در کشورهای خارجی وجود دارد خودش را نشان می دهد و بهترین و شفاف ترین پارامتر برای اندازه گیری قدرت کلی یک کشور، تمدن یا امپراطوری است.

هشت عنصر بالا، با تلاشی نه چندان پیچیده اما زیاد، قابل تبدیل به هشت عدد بین صفر تا یک به صورت نسبی، نسبت به دیگر کشورهای منطقه و جهان هستند. این هشت عدد، به صورت مجموع تبدیل به یک عدد نسبی بین 0 و 1 می شود که قدرت نسبی را نمایان می کند.

آن چه کلیدی است این است که اگر بتوانیم نمودار این عدد را در طول زمان رسم کنیم، کشورها شبیه خطوطی منحنی روی این نمودار در طی زمان می شوند. اهمیت آن چیست؟

هر زمان که نمودار هر دو کشور در حال قطع کردن یکدیگر بودند، می توان پیش بینی یک درگیری شدید (که معمولا نظامی است) را بین این دو کشور یا دو بلوک هم پیمان در یک بازه زمانی پیش بینی کرد. این مدل آزمایش خود را پس داده است.

انجام این مدل سازی برای کشور بسیار ارزشمند است و اولین گام برای عبور از نگاه ایدئولوژیک و حرکت به سمت نگاه مبتنی بر منطق و استدلال و ریاضیات و تفکر سیستمی دانست.

طبق محاسبه اجمالی نگارنده، خروجی این مدل، از دست دادن جزایر سه گانه در ماکسیمم 10 سال آینده خواهد بود که منجر به دومینویی از اتفاقات جهت فروپاشی سرزمین ایران خواهد شد.

اهمیت ژئوپلیتیک جزایر سه گانه، بین ایران و کشورهای خلیج فارس، فراتر از تصور است.

این پیش بینی نیز از بیش از یک سال قبل توسط اینجانب در فضای اینترنت منتشر شده است. اعداد و ارقام و واقعیت های روی زمین، کاری به اعتقادات شخصی و ایدئولوژی یا علایق ما ندارند. چرا که همگی جز قدر الهی هستند. قدر الهی در ریاضیات، تفکر سیستمی و علم قرار گرفته و تغییر پذیر نیست. این که ما چطور در بستر این قدر الهی، بتوانیم سرنوشت را تغییر دهیم مهم است. اینکه در ابتدای این مقاله از پیشگویی خود کام نبخش گفتم، در این بستر بود که این آینده مدل سازی شده حتمی نیست چرا که کشور می تواند مسیر جدیدی انتخاب کند، اما، با ادامه روندهای موجود در حکمرانی جمهوری اسلامی، قطعی است. تلاش ما بر این است که کشور بر مسیر مبتنی بر ریاضیات و علم و تفکر سیستمی قرار گیرد تا این آینده حتمی روی مدل سازی جدید نشان دهد که تغییر کرده است.

برخی عناصر و موضوعات بالا را در ادامه با توضیح و بررسی بیشتری بررسی خواهیم کرد.

اقتصاد:

یکی از مهم ترین اتفاقاتی که در اقتصاد کشور در این یک دهه رخ داده است، نرخ تشکیل سرمایه منفی است. زیرساخت های کشور همگی نیازمند بازسازی و بهبود هستند، در غیر این صورت همان تجهیزات کهنه شده و به صورت تدریجی به سمت زوال و نابودی می روند، در حسابداری شرکت ها، به آن نرخ استهلاک می گویند. اگر به میزان نرخ استهلاک، سرمایه گذاری صورت نگیرد، کشور به سمت کلنگی شدن می رود. دقت کنید که این جدا از نیاز به سرمایه گذاری برای رشد کشور است و اگر این نرخ تشکیل سرمایه حداقل به میزان بالای میانگین جهانی نرسد، به صورت نسبی، حتی اگر پیشرفت صورت گیرد مردم احساس عقب ماندن بیش از پیش در مقایسه با دیگر کشورها و رقبا می کنند. مثال های زیادی برای آن است. وزیر نفت به تازگی اعلام کرد که اگر 240 میلیارد دلار فقط در بخش نفت و گاز سرمایه گذاری صورت نگیرد، به وارد کننده انرژی! تبدیل خواهیم شد. 240 میلیارد دلار یعنی حداقل 8 سال، سالی 30 میلیارد دلار! در حالی که جذب سرمایه خارجی کشور نسبت به پتانسیل های موجود فعلا صفر است و فرار سرمایه های داخلی به خارج از مرزها نیز شدت گرفته است. اگر گراف روابط علت و معلولی را از بالا به خاطر داشته باشیم، از وضعیت آموزش گرفته تا چرخه تولید تکنولوژی و تقابل های دو قطبی ایدئولوژیک و دستوری در کشور، همگی چرخه های تشدید کننده فرار سرمایه و عدم جذب سرمایه هستند.

گفته وزیر نفت فقط نوک کوه یخ است. شهرداری تهران در سال جاری توان واردات یک واگن جدید مترو نیز نداشته است، پله برقی های سطح شهر در سطح فزاینده ای از کار افتاده اند و این مشکل به صورت خود متشابه در خودرو سازی، برق، آب و محیط زیست و زیرساخت ریلی و جای جای کشور خودش را نشان می دهد که اگر 240 میلیارد دلار گفته شده توسط وزیر نفت را برای بخش های دیگر کشور محاسبه کنیم، باید بپذیریم که تار و پود کشور در حال پوسیدن است و جلوگیری از آن، مطابق تمام مدل فکری شبکه ای و در هم پیچیده این مقاله، اصلا و ابدا با یک دستور یا دنباله ای از دستورات تک وجهی حل شدنی نیست. چرا که روح جمعی (مثال در تفکر سیستمی) با تزریق مسکن های مختلف دیگر تغییر رویه نخواهد نداد.

بحران عدم سرمایه گذاری در کشور، یک وجه کلان دارد که تأثیراتش ابتدا زیر پوستی است و سپس با تأخیر زمانی در حد یک الی چند سال، به شکل ابر بحران خودش را نشان داده و نشان خواهد داد. از طرفی این عدم سرمایه گذاری که نیازمند نگاه بلند مدت است، باعث نگاه سرمایه گذاری کوتاه مدت همگانی شده است. سرمایه گذاری وقتی به شکل کوتاه مدت همگانی در بیایید، خودش را به شکل سو استفاده و منفعت طلبی نشان می دهد. در حوزه دولتی، به شکل فسادها و اختلاس ها و زد و بندها برای بستن بار خود قبل از نابودی همه چیز نمایان می شود و در حوزه خصوصی، به شکل فروش سهام یا تمرکز به سود در دلالی و واردات به جای کار تولیدی نمایان می شود. این موارد با اعمال فشار مالیاتی بیشتر به دلیل واهی مبارزه با دلالان برای ایجاد ثبات اقتصادی بدتر هم خواهد شد. چرا که دلالی و پدیده های این چنینی، محصولات کلان نگاه غلط به توسعه و حکمرانی هستند و خود به خود پیدا نمی شوند و گشتن راه حل های این چنینی، بیشتر گشتن دنبال نخود سیاه است.

ادامه بحران ارجحیت نگاه کوتاه مدت در سرمایه گذاری (که تأیید کننده کلان روایت زوال کشور است و در واقع مشابه داده های هواشناسی، خبر از وقوع سیل می دهد نه آن که عامل وقوع سیل است)، منجر به تشدید چرخه بیکاری می شوند. تشدید چرخه بیکاری خود دریایی از بحران های اخلاقی و فرهنگی و مشکلات شدید اجتماعی مثل آشوب را پدید می آورد. اگر از مطالب بالاتر، ارجحیت تولید ارزش به جای تولید کمی شغل را به خاطر داشته باشید، نکته مهم برای تولید ارزش به عنوان مهم ترین عامل تولید اشتغال پایدار نیازمند افق بلند مدت از جنس کشت و زرع تکنولوژی و خلاقیت است و هیچ خلاقیت و تکنولوژی در دنیا با دستور به شکل ارگانیک و همه گیر پدید نمی آید. نتیجتا، روند به سمت افزایش بیکاری است، یا اگر عدد کمی بیکاری افزوده نشود به شکل کاهش میانگین شدیدتر قدرت خرید افراد شاغل خودش را نشان می دهد.

عدم جذب سرمایه خارجی و همچنین افزایش فرار سرمایه های داخلی که منجر به استهلاک و کلنگی شدن کشور می شوند، باعث تداوم کاهش تأمین زیرساخت ها و تأمین انرژی مردم به شکل برق و گاز و بنزین و گازوئیل خواهند شد. این چرخه کاهش نسبی رشد اقتصادی، منجر به این می شود که سیاست گذار، بدون آن که اقتصاد واقعی تولید ارزش کرده باشد، مجبور شود قیمت حامل های انرژی و خدمات زیرساختی را بالا ببرد. در این صورت به صورت دائمی سفره و کیفیت زندگی مردم کوچک تر و بدتر شده و کشور به صورت زنجیره ای در چرخه تشدید عوامل نارضایتی منجر به اعتراضات خیابانی گرفتار شود.

مشابه گفتار وزیر نفت، وزیر بهداشت و سایر مقامات این وزارت خانه هم دو نقل قول مهم داشته اند. اول آن که تا چند سال دیگر جراح قلب و سایر پزشکان متخصص مرتبط در کشور نخواهیم داشت. چرا که همین نرخ منفی تشکیل سرمایه و کاهش کیفیت زندگی به شکل اقتصادی و فرهنگی، باعث مهاجرت گسترده افراد متخصص شده است (که خود چندان فرقی با تجزیه خاک کشور ندارد) و دوم آن که گفتند ما فقط یک دریچه هفت ساله داریم و اگر طی این فرصت جمعیت افزایش نیابد دچار بحران می شویم. این بخش دوم هم ناشی از نگاه غلط و غیر سیستمی مسئولان به مقولات توسعه دارد. اقتصادی که رشد خودش و جبران بحران صندوق های بازنشستگی را به تعداد کمّی جمعیت گره زده است، به دنبال بالا رفتن کیفیت زندگی میانگین و سرانه مردم به دلیل تولید ارزش واقعی در اقتصاد نیست. این نوع نگاه یعنی مسئولان و سیاست گذاران کلان، هیچ فهمی نسبت به اهمیت تکنولوژی در رشد اقتصاد و تولید ارزش ندارند و چون برنامه ای برای آن ندارند و کلان روند وضعیت کشور نیز ضد تکنولوژی و ضد توسعه به شکل ارگانیک است، راه حل را در افزایش جمعیت می بینند. حال آن که همین جمعیت کنونی به شکل اعتراضات گسترده، نسبت به افت کیفیت زندگی سرانه اش واکنش نشان داده است. این مدل اعتراضی به شکل خود خواسته و به دلیل همان تهدیدی که روح جمعی در خود احساس می کند، در عدم ازدواج، افزایش طلاق، تمایل به زندگی بدون داشتن فرزند و مهاجرت خودش را نشان داده است. اگر سیاست جمعیتی جواب دهد که قطعا نخواهد داد هم به سیل معترضان گرسنه خواهد افزود.

جغرافیای ایران کشش جمعیت بیش از این را ندارد. علی رغم این که مساحت ایران پنج برابر آلمان است، اما زمین های قابل کشت ایران در بهترین حالت 10 درصد مساحت کشور هستند که عمده آن ها نیز به دلیل اضافه بار، در آستانه فرسایش هستند یا تغییر کاربری یافته اند یا آب کافی در این مناطق نیست و بحران های زیست محیطی پدید آورده است. نتیجتا ایران اگر جمعیتی بیش از این داشته باشد، نه تنها که امروز محتاج واردات مواد غذایی اساسی است، این احتیاج بیشتر خواهد شد و کشور با جمعیت بیشتر، نسبت به واردات مواد غذایی، به سایر کشورها وابسته تر خواهد شد. که این وابستگی اساساً منجر به عدم استقلال سیاسی که تمام زندگی مردم ایران قمار آن شده است خواهد شد. اگر قرار است عدم استقلال سیاسی به دلیل اضافه بار جمعیتی به اقلیم ایران را بپذیریم، پس چرا امروز هزینه ای می دهیم که دستاوردی جز این مشکلات اقتصادی را نداشته است؟ در واقع جبران بحران صندوق های بازنشستگی از طریق افزایش جمعیت، بالاخره ایران را از حیث ادعای استقلال سیاسی خارج خواهد کرد و به سمت پارادایمی که بالاتر گفت می برد یعنی افزایش وابستگی به همه کشورها به عنوان تعریف جدید استقلال در دوران پست مدرن. حال آن که بسیاری از بحران های صندوق های بازنشستگی با تغییر پارادایم نگاه همین امروز تا حد زیادی قابل حل شدن هستند.

کشور با مسیر کنونی ناگزیر است که قیمت گازوئیل و بنزین را افزایش دهد. افزایش قیمت آن ها، بدون آن که درهای تجارت کشور با بیرون باز شود، منجر به دامنه ای از اعتراضات جدید خواهد شد که امکان فروپاشی موجودیت ایران را دارد. چرا که تنها نخی که چهارگوشه ایران را به یکدیگر یکپارچه نگه داشته است، نخ های ارتباطی از طریق سوخت ارزان است و البته این یکپارچگی وابسته به این نخ های نازک است و در بلند مدت نیز این نخ ها توان نگه داشت همه تکه های کشور به هم را نخواهد داشت.

یکی دیگر از نشانه هایی که مشابه تجزیه یک جسد است، دعوای پتروشیمی ها و قیمت گاز است. از طرفی چنان بهینگی تکنولوژی و قیمت در پتروشیمی ها پایین است (مثال سایپا و تویوتا) که اگر گاز به قیمت جهانی به آن ها عرضه شود، دچار مشکل می شوند. حال عده ای می گویند که سود صادرات گاز از صادرات پتروشیمی بیشتر است. دعوایی که اساساً نشان از ناکارآمدی کل سیستم اقتصادی و حکمرانی کشور دارد و چرا باید چنین دعوایی شکل بگیرد؟ مضاف بر اینکه وقتی کشور در تأمین سرمایه برای توسعه میادین گازی خود ناتوان است و افت فشار در کشور وجود دارد و گاز بسیاری از صنایع قطع شده است، حتی مشتری خارجی چندانی برای گاز ایران وجود ندارد چرا که مشتریانی که از طریق خطوط لوله گاز به ایران متصل هستند همان مشتریان قدیمی هستند و از طرف دیگر ایران توان صادرات گاز به شکل مایع را نیز به صورت زیر ساختی ندارد. کدام مشتری؟ ضمن آن که در ادامه به تلاش های رقبا برای کاهش وابستگی برق و گاز عراق به ایران نیز توضیحاتی ارائه خواهم داد.

گوشه کوچکی از بحران های اقتصادی کشور به روایت اعداد: کشور در شرایطی است که 60 درصد شاغلین آن تحت پوشش بیمه نیستند و آنانی هم که هستند تحت پوشش بیمه هایی هستند که صندوق های بازنشستگی آنان ورشکسته است. درآمد سرانه آن از سال 1390 تا 1400 حدود 40 درصد کاهش پیدا کرده (کیک اقتصاد کوچک شده) و در عین حال نسبت برخورداری ثروتمندترین دهک به فقیرترین دهک از 11 برابر به 14 برابر افزایش پیدا کرده (کیک اقتصادی که کوچک شده، از سهم فقرا به ثروتمندان هم منتقل شده). در سال 1380، 80 درصد تجارت ایران با 23 کشور بوده و در سال 1397، 54 درصد تجارت ایران با 3 کشور بوده (چین عراق و امارات) که اگر تمثیل رگ های خونی، مفهوم استقلال در دوران جدید و تعداد اتصالات ایران به شبکه جهانی را یادآوری کنیم، کشور از استقلال اقتصادی و سیاسی (به دلیل تجارت با کشورهای بیشتر) به سمت وابستگی اقتصادی و سیاسی (به دلیل تجارت با کشورهای کمتر) رفته است که نمود آن را در موضع گیری کشور چین در ارتباط با جزایر سه گانه دیدیم که چطور یک معاون برکنار شده را به ایران فرستادند. همه این ها در شرایطی است که با 40 درصد اقتصاد کوچک شده و نابرابری افزایش یافته، جمعیت کشور 10 میلیون نفر هم بیشتر شده و درحالی که جمعیت جوان تحصیل کرده بیشتر شده، بیکاری جوانان تا 35 ساله کشور 2 برابر میانگین کل بیکاری کشور است!

سوالی که مطرح است: چرا اعتراضات مردم باعث تعجب مسئولان شده است و تصور می کنند که به دلیل کارشکنی دشمنان و رسانه های معاند است؟ چه جای تعجبی دارد که جوانان ایران آینده خود را نه در ادامه روندهای کنونی بلکه در اعتراضات ببینند و چرا تعجب برانگیز است که میزان خشونت در بین معترضان در حال افزایش است؟

و اساساً در کشوری که حکمرانان آن با اعداد و ارقام و تحلیل مبتنی بر علم و ریاضیات و تفکر سیستمی بیگانه شده اند، چه راه حل دیگری جز اعتراض در پیش پای جوانان برای امید به آینده وجود دارد؟

تفاوت نگاه امنیتی و نگاه توسعه محور

سیستمی که نگاه امنیتی دارد، ابتدا همه چیز را به تهدید تبدیل می کند، بعد با نگاهی که به آن آشناست، یعنی امنیتی، به آن می پردازد. سیستمی که بیش از اندازه نگران رسانه است، به این معنی است که از بعد هستی شناسی، ماهیت شکننده ای پیدا کرده است و توان استدلال کافی برای تزهای خودش ندارد.

توسعه، نیازمند آزمون و خطاست چون از جنس علم است. آزمون بدون خطا یعنی نگاه امنیتی و آزمون با خطا یعنی نگاه توسعه محور. وقتی خطا به عنوان بخشی از پروسه توسعه پذیرفته می شود، اساساً نگاه درست و غلط و صفر و یکی به کنار می رود. پذیرش خطا یعنی پذیرش مفهوم آزادی. سیستمی که آزادی را مختل کند اساساً نمی تواند حتی به توسعه فکر کند. بالاتر از ضرورت نگاه کشت و زرع به ایده ها و خلاقیت ها و تکنولوژی گفته شد. در این میان باید پذیرفت که ابتدا ما توان تشخیص بذر خوب از بد را بدون آزمودن نداریم، بنابراین تنها کاری که برای توسعه می توان کرد، بالا بردن امکان رویش بذرهای بیشتری از بذرهای موجود است، تا شاید بتوان از بین بذرهای رشد کرده میان جامعه، خلاقیت و تکنولوژی را برای توسعه پیدا کرد. نگاه امنیتی محور، بذرها را قبل از رشد منهدم می کند و بذرهای زیادی را که در میانه رشد هستند را از بین می برد غافل از این که میوه نهایی از دل همین تعدد به دست می آید.

سیستم های Nested یا تو در تو، سیستم هایی هستند که اگر یک تئوری در یک لایه آن ها صادق بود، در لایه های پایین تر و بالاتر از آن نیز صادق است. جامعه یک سیستم تو در تو است. به این معنا که به میزانی که در جامعه نگاه امنیتی و سانسور محور حاکم شود، فیلترینگ توسعه یابد و اصطلاحا دیوار کشی شود یا بلوک هایی سیمانی دور ایده های حاکم قرار گیرند، به صورت لایه ای، باعث ایجاد مسیرهای دیوار گونه در نورون های مغز تک تک افراد می شوند. هرچقدر این دیوارها بیشتر شود، احتمال رخ داد پدیده های خلاقانه کاهش می یابد و توسعه متوقف تر می شود.

ما در توسعه به دنبال افزایش غلظت خلاقیت و نوآوری هستیم. غلظت یعنی، تعداد رخداد خلاقیت و نوآوری بر واحد جمعیت. یعنی به ازای هر چند نفر، در کشور یک اختراع رخ می دهد. به ازای هر چند نفر یک برنده نوبل خواهد بود یا به ازای هر چند نفر یک مدال طلای جهانی به دست می آید یا به ازای هر چند نفر یک فیلم یا سریال ایرانی در سطح بین المللی مشتری پیدا می کند. اگر این اعداد را به نسبت جمعیت محاسبه کنیم وضع ایران از نظر توسعه نسبت به رقبای خود وخیم است.

نگاه امنیتی محور، پدری است که فرزندان خود را در خانه حبس کرده تا مبادا مورد حمله دزدان و زورگیران قرار گیرند یا در خیابان تصادف کنند یا اسیر رابطه های نامشروع و اشتباه شوند! این فرزندان بدون خطر بزرگ می شوند اما اگر از پنجره دیگران را ببینند در خانه طغیان می کنند. اگر پنجره بسته شود از آنجایی که تکامل واقعی پیدا نکرده اند تبدیل به نان خور هایی می شوند که در مجموع خانواده را فقیر تر می کنند.

اما نگاه توسعه محور، بچه هایش را به آزمودن زندگی تشویق می کند و مانند پدری است که اگر دخترش در یک ارتباط شکست خورد پشتیبان او می شود یا پسرش شکست مالی خورد بتواند به پدر پناه بیاورد و هر دو از اطمینانی که به این پناه همیشگی دارند، به سمت انجام آزمون و خطا و ریسک در زندگی می روند و افراد ارزش آفرینی در جامعه می شوند.
کشور ایران نیازمند نگاه توسعه محور است در غیر این صورت خطرات طغیان، بیش از تصور همه، حتی در این روزها که طولانی ترین اعتراضات تاریخ کشور رخ داده، در پیش رو است به گونه ای که دیگر حتی نیرویی برای برقراری امنیت وجود نخواهد داشت چرا که آن ها نیز در صف کسانی قرار می گیرند که به دنبال آینده توسعه محورند.

ژئوپلیتیک:

               در ادامه به موارد مهم ژئوپلیتیکی ایران اشاره می کنیم که در رسانه ها و میان کارشناسان به آن ها پرداخته نشده است یا خیلی دیر پرداخته شده است. حال آن که نگارنده، بیش از سه سال است که تک تک آن ها را در اینترنت منتشر کرده است و بسیاری از آن ها رخ داده اند و بسیاری در حال رخ دادن هستند. نکته مهم این است که اگر چیزی در ذهن ما بعید است، به این معنی نیست که رخ نمی دهند. یا اگر چیزی را در طول عمر خود ندیده ایم، به این معنی نیست که رخ نمی دهند. تورم کشور آمریکا 45 سال بود که اعداد این چنینی نزدیک 10 درصد را ندیده بود اما رخ داد. بعضی چرخه ها چند دهه یا چند قرن طول می کشند، به این معنی نیست که وجود ندارند. مردم مناطق شمال رود ارس، قرن ها جزئی از ایران بوده اند و کسی باور نمی کرد که روسیه آن ها را از ایران جدا کند. اما این اتفاق رخ داد. مثال های تاریخی زیادی هستند که از نظر عموم مردم بعید بودند اما رخ دادند. از طرفی، تحلیل های این چنینی، در این لحظه اهمیت دارند که هنوز آن قدر عمومی نشده اند. چرا که اگر به باور عمومی نزدیک شوند، به این معنی است که دیگر خیلی به رخ دادنشان نزدیک شده ایم و کاری از دستمان بر نمی آید.

جزایر سه گانه با روند کنونی در تغییر نظم جهان و شواهد ژئوپلیتیکی، از دست می روند:

یکی از نکات مهمی که باید به آن بیشتر پرداخت، تهدید جدی از دست دادن جزایر سه گانه است. بالاتر از جنبه مدل سازی مبتنی بر ریاضی این مسئله بررسی شد اما چند جنبه دیگر نیز آن را درگیر می کند.

اول. جزایر سه گانه موقعیت استراتژیکی در خلیج فارس دارد. در صورت از دست رفتن آن، با توجه به فاکتورهای اقتصادی و تکنولوژی نظامی که بالاتر بررسی کردیم، صرفه اقتصادی تجارت دریایی ایران را به شدت کاهش خواهد داد چرا که در ابتدا پهنه آبی ایران را برای کشور ناامن می کند و هزینه های گزاف نظامی و تجاری باید برای آن پرداخت شود. مشابه تمثیل رگ های خونی که بالاتر داشتیم، انگار که یکی از شاهرگ های ایران با فشار، بسته یا محدود شود.

دوم. کشور روسیه همواره مشکل دسترسی به آب های آزاد و گرم را داشته است. پس از آغاز حمله نظامی روسیه به اوکراین، دو کشور فنلاند و سوئد، درخواست عضویت در ناتو را دادند. کشور سوئد استراتژیک ترین موقعیت را در دریای بالتیک دارد به گونه ای که عملا با عضویت سوئد در ناتو، تمام فعالیت های کشتی های نظامی و تجاری و حتی زیردریایی های روسیه تحت نظارت شدید ناتو قرار می گیرند. راه دیگر دسترسی روسیه به آب های آزاد، تنگه داردانل در ترکیه است که ترکیه عضو ناتو است. تنها راه دیگری که برای روسیه باقی مانده از طریق ایران است. همکاری های نظامی روسیه و جمهوری اسلامی به هر میزان که گسترده تر شود، اهمیت تصرف جزایر سه گانه توسط متحدان ناتو افزایش می یابد. در صورت ادامه روز افزون همکاری های نظامی با روسیه، چند پازل کنار یکدیگر معنا پیدا می کنند. تکه اول پازل، پدافند یکپارچه جنوب خلیج فارس است که با کمک اسرائیل و آمریکا در حال تکمیل است. تکه دوم پازل، رشد نمایی تکنولوژی نظامی پدافندی است که بالاتر اشاره شد. ماکسیمم تا پنج سال دیگر به اعتقاد نگارنده، تصرف جزایر سه گانه فقط تبدیل به یک تصمیم سیاسی می شود و هیچ مانع نظامی ای نخواهد داشت. تلاش های اسرائیل برای پدافند پرتوی آهنین مبتنی بر لیزر و حمایت سرمایه ای و تکنولوژیکی آمریکا از آن، می تواند به زودی، مزیت دفاعی ایران یعنی پهپادها و موشک ها در تعداد بالا را خنثی کند. تصرف جزایر سه گانه در واقع بخشی از طرح ناتو برای خفه کردن روسیه در دسترسی به آب های آزاد است و اتحاد نظامی بیشتر با روسیه به قیمت از دست رفتن جزایر سه گانه خواهد شد.

سوم. عدم پشتیبانی نظامی چین از روسیه و پیمان های جدید آن در خاورمیانه با کشورهای عربی منطقه و امضای بیانیه علیه جزایر سه گانه، نشان داد که چین و سایر کشورها برای حفظ منافع اقتصادی خود، ترجیح می دهند با کشورهایی که اعمال و رفتار منطبق بر نظم جهانی دارند منافع سیاسی و نظامی بیشتری داشته باشند. ایجاد کارخانه تولید موشک های بالستیک چین در عربستان نیز اثبات دیگری بر این مدعاست. چرا که این کشورها، با حجم تجارت بیشتر در جهان، در واقع انگار که رگ های خونی و عصبی بیشتری به خود وصل کرده اند و اعضای مهم تری هستند تا ایران.

چهارم. پیمان ابراهیم بین کشورهای عربی و اسرائیل، باعث شده است تا اسرائیل با راهبردی مشابه تهران عمل کند. جمهوری اسلامی با رویکرد حضور در مرزهای اسرائیل به دنبال دور کردن جنگ از مرزهای خودش بوده (که این راهبرد فعلا شکست خورده است که بالاتر به آن اشاره شد). اسرائیل نیز با کشاندن درگیری به خلیج فارس، به دنبال قطع دسترسی جمهوری اسلامی به بازوهای فرا منطقه ای خودش یعنی سوریه و یمن است. از سه جنبه این طرح در حال انجام است. اول قطع نفوذ اقتصادی به عنوان پایدار ترین شیوه نفوذ در عراق است. طرح های کشورهای عربی و ناتو برای کاهش وابستگی انرژی عراق به ایران، تحریم هایی که باعث نفوذ بیشتر اقتصادی ترکیه به جای کالای ایرانی در عراق شده است. این کار باعث می شود به صورت تدریجی، راه زمینی به سوریه بسته تر شود تا میزانی که توان نگهداشت سوریه از نظر امنیتی برای جمهوری اسلامی به لحاظ لجستیکی غیر ممکن شود. البته در این راستا، حملات هوایی به خطوط مواصلاتی از تهران به دمشق در بوکمال و سایر مناطق سوریه به صورت مستمر ادامه دارد. دوم قطع مسیر دریایی به یمن و سوریه است. کنترل ترددهای کشتی ها و لنج های لجستیکی برای حوثی ها و سوریه ای ها در خلیج فارس و دریای عمان از ابتدای مسیر، کار بهینه تر و دقیق تری برای اسرائیلی ها و عربستانی ها است تا آن که در پهنه ادامه مسیر در اقیانوس هند و خلیج عدن و دریای سرخ و دریای مدیترانه به آن بپردازند. تصرف جزایر سه گانه، درصد بالایی از این مسیر لجستیکی جمهوری اسلامی به بازوهای منطقه ای خودش را از راه دریا محدود و قطع می کند. به لحاظ ژئوپلیتیکی، تسلط بر باب المندب برای عربستان بسیار مهم است. عربستان سه راه تنفس دارد: تنگه هرمز، باب المندب و کانال سوئز. افزایش تنش و دشمنی بین ایران و عربستان هر دلیل سیاسی و ایدئولوژیکی که داشته باشد به نفع رسمیت یافتن اسرائیل تمام شده است. ایران می توانست با ترک مخاصمه و ایجاد روابط نزدیک تر با عربستان، این دو تنگه را برای آن ها امن کند. در این صورت عربستان برای حفظ امنیت تنفسی خود به دامن اسرائیل به دلیل تسلط بر کانال سوئز نمی انداخت و شطرنج خاورمیانه تغییر بسیار زیادی می کرد. از طرفی اتحاد ایران با عربستان، می توانست در رقابت سعودی ها با ترکیه، به نفع ایران تغییر کند که این اتفاق رخ نداد. به هر صورت، تصرف جزایر سه گانه توسط امارات، برای تمام کشورهای جهان به لحاظ ژئوپلیتیک، کنترل پذیری بیشتری دارد تا کشور پهناوری به نام ایران.

پنجم. به دلیل نبود راه آهن سراسری و شبکه ای در ایران، به خصوص از چابهار تا خرمشهر، به گونه ای که در تمام شهرهای مهم میانی، یک راه آهن عمودی به مناطق شمالی و مرکزی ایران اتصال وجود داشته باشد، باعث خواهد شد که از دست رفتن جزایر سه گانه، احتمال تجزیه مناطق جنوبی ایران به خصوص خوزستان را افزایش دهد. و برای جلوگیری از این اتفاق، جمهوری اسلامی طبق معمول، با نگاه امنیتی محور وارد می شود و نه توسعه محور. این نگاه امنیتی محور خود، باعث ایجاد چرخه هایی می شود که بالاتر ذکر شد. این چرخه ها، اتفاقا نشان می دهند که نگاه امنیتی محور در میان مدت و بلند مدت، به صورت پارادوکس گونه ای ضد امنیتی باشند. نبود این راه آهن سراسری، در واقع جنوب ایران را به شکل ریش ریش شده ای در آورده است که با منطقه کناری خود ارتباط مستقیمی ندارند. تنها ارتباط مستقیم و ارزان تجاری آن ها از طریق دریا است که با از دست رفتن جزایر سه گانه، این ارتباط کاملا به شکل ریش ریش شده (عمودی از بالا متصل و افقی از کنار جدا شده) در می آید که پتانسیل تجزیه طلبی را به شدت افزایش می دهد.

ششم. از دست رفتن جزایر سه گانه، احتمال جنگ دیگری با عراق در موضوع اروند رود و خوزستان را افزایش می دهد. عراق برای حل این تنگنای ژئوپلیتیکی خودش یعنی دسترسی امن به آب های آزاد، همواره گوشه چشمی به اروند رود و خوزستان خواهد داشت که تنها راه مقابله با آن، نگاه توسعه محور در سواحل جنوبی ایران از چابهار تا خرمشهر است.

هفتم. از دست رفتن جزایر سه گانه، به دلیل آن که با نحوه تبلیغات داخلی از قدرت نظامی ایران سازگار نیست، باعث فروپاشی نظامی ایران و تغییر حاکمیت خواهد شد. مشابه میزانی از بی اعتمادی که بعد از سقوط هواپیمای اوکراینی در سطح ملی رخ داد، اتفاقی مشابه از دست رفتن جزایر سه گانه، باعث سطح بی سابقه ای از بی اعتمادی در نیروهای نظامی و مردم به صورت همزمان خواهد شد.

هشتم. تجزیه روسیه یا تغییر سیاست خارجی ایران نسبت به ناتو و کاهش سطح روابط نظامی با روسیه، رخدادهایی هستند که تصرف جزایر سه گانه را از دستور کار خارج می کنند.

قفقاز پایگاهی قدرتمند برای اسرائیل و ناتو خواهد شد و ترکیه در قفقاز ایران را خفه خواهد کرد:

در سه سال گذشته، قبل از حمله آذربایجان برای تصرف قره باغ، هشدار نوشته بودم که این منطقه، به جبران حزب الله لبنان، برای اسرائیل، تغییر ماهیت خواهد داد که بر عکس این هشدارها، در ابتدا مسئولان و ائمه جمعه کشور به نفع جمهوری آذربایجان موضع گیری کردند که ناشی از درک پایین ژئوپلیتیک آن ها داشت. بعد از هشدار جدی نگارنده در فضای اینترنت مبنی بر نیاز جدی برای حضور نظامی در مرزهای ارمنستان، با 20 هفته تأخیر ایران در مرزهای شمال غربی، رزمایش برگزار کرد. با توجه به حضور ناامن کننده طالبان در مرزهای شرقی و عدم صرفه اقتصادی نزدیکی هر مسیر تجاری به ایران، حتی چین نیز ترجیح می دهد از مسیر شمالی از طریق قزاقستان و آذربایجان تحت حمایت ترکیه و اسرائیل راه ابریشم نوین خودش را توسعه دهد.

با حضور نانسی پلوسی، رئیس مجلس نمایندگان آمریکا در ارمنستان، این تهدید شفاف می شود که امکان دارد کریدور زنگزور در اختیار ترکیه و آذربایجان قرار گیرد و ایران به طور کامل دچار فرسایش ژئوپلیتیک شود. ابتکار عمل روسیه با غرق شدن هر چه بیشتر در باتلاق اوکراین، در منطقه قفقاز در حال دست به دست شدن به سمت ناتو است. ایجاد این کریدور، باعث تفاوت کیفیت زندگی شگرف مردمان دو سمت رود ارس شده و پتانسیل جدایی طلبی را به شدت افزایش می دهد که باز هم شایان ذکر است نگاه امنیتی محور به جای توسعه محور به این رویداد، ضد امنیتی تر است و باعث تسریع این روند می شود.

یکی از کلان روندهای ناتو برای قفقاز جنوبی، در صورت روابط بیشتر نظامی جمهوری اسلامی با روسیه، قطع این ارتباط است. اتصال آذربایجان و ترکیه، حضور ناتو در قفقاز و نفوذ سیستماتیک اسرائیل، باعث اتصال ناتو به آسیای میانه شده و پتانسیل تجزیه روسیه را هم بیشتر می کند. از طرفی، کماکان چین را در نظم کنونی بین المللی بر اساس منافع ناتو نگه می دارد و به شکل دیگری با روش پنیر سوئیسی، دسترسی روسیه به آب های آزاد را سخت تر خواهد کرد.

آذربایجان به دلیل توان تولید گاز اروپا، از طریق خودش و از طریق اتصال گاز ترکمنستان، برای اروپا و ناتو به عنوان جایگزین روسیه بسیار مهم است. نتیجتاً بعید است که با ادامه روند کنونی سیاست خارجی جمهوری اسلامی، توانی برای کنترل این مسیر وجود داشته باشد. لازم به ذکر است که بعد از توافق برجام 2015، اروپایی ها به دنبال تأمین گاز تا سال 2022 از طریق ایران بودند که خود این باعث می شد روسیه دست پایین تر را برای صادرات گاز به اروپا داشته باشه و توان همین حمله نظامی به اوکراین را از دست بدهد. این که چه شد این گاز به اروپا نرسید را می توان در منافع مسکو جست و جو کرد. بعید به  نظر می رسد آذربایجان در رویارویی احتمالی نظامی با ایران، حمایت گسترده ناتو را نداشته باشد.

ترکیه که خود مورد غضب امریکا و اروپایی هاست، به دلیل آن که ایران به صورت کامل به سمت ایزوله شدن حرکت کرده، این فرصت را یافته است که همزمان ایران و روسیه را خفه کند. این توان علیه ایران قوی تر است. چرا که از طریق همین کریدور از قفقاز به آسیای میانه، ارتباط مستقیمی به طالبان پیدا خواهد کرد و با توجه به شباهت بیشتر ایدئولوژیکی آن ها، ایران از سمت شمال غرب تا شمال شرق و شرق توسط ترکیه محاصره شود. بارها پرچم پاکستان و ترکیه و اسرائیل را در جمهوری آذربایجان دیده ایم. این اتحاد ترکیه تا پاکستان کشیده خواهد شد. بخشی از این پازل را می توان در دیوار کشی مرزی ترکیه با ایران و حصار کشی پاکستان با ایران دید.

تضاد عمیق روسیه با ایران به لحاظ ژئوپلیتیک:

بزرگترین تهدیدات ژئوپلیتیک روسیه، وجود کشورهای قدرتمند در مسیر آن به سمت آب های آزاد هستند. به همین دلیل است که مدام با عثمانی و ایران در حال جنگ بودند و تجزیه و تضعیف ایران و عثمانی و ترکیه امروزی، برای روسیه حیاتی است. ایران قدرتمند به دلیل داشتن اشتراکات وسیع تاریخی و فرهنگی در آسیای میانه و قفقاز (مناطقی که بیش از 90 درصد تاریخ تمدن ایران متعلق به ایران بوده اند) توان نفوذ و تجزیه و تضعیف روسیه را دارد به همین دلیل هیچ گاه یک ایران مقتدر و مستقل برای روسیه ایده آل نیست. حتی ایران دارای بمب اتم در بلند مدت، توان نفوذ عمیق تا بیخ گوش مسکو را دارد. از طرفی هر دو کشور در بازار انرژی رقیب هستند. در صورتی که پس از برجام، برنامه های انرژی ایران با اروپا پیش می رفت، یک سوم گاز اروپا از ایران تأمین می شد و سهم روسیه در بازار اروپا نصف می شد.

به عنوان کیس استادی و بررسی موردی که توسط اینجانب انجام شده است، در طول تاریخ، هر زمان که کشور روسیه درگیر جنگ با سایر کشورها بوده و یا درگیر مسائل داخلی بوده است، درآمد سرانه مردم ایران به شدت صعود کرده و توسعه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در ایران رخ داده است. مهم ترین آن، دوران رشد اقتصادی در دوران دولت خاتمی بود که مصادف بود با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی. همزمان با انقلاب اکتبر روسیه، در ایران انقلاب مشروطه شکل گرفت و پس از آن راه آهن سراسری ایران اجرایی شد و منجر به بسیاری از پیشرفت های زیرساختی ایران شد. پس از دوران دولت خاتمی، روسیه به صورت تدریجی توان خود را بازیابی کرد و اگر نمودار درآمد سرانه ایران و روسیه را بررسی کنید دو مسیر متضاد را با یکدیگر پیش گرفتند. در سال 1309، آقا بکف سرگئی پوتیچ، فرمانده تشکیلات جاسوسی شوروی در بلژیک افشاگری کرد که جهان را به حیرت وا داشت. او اعلام کرد دو مرکز اصلی جاسوسی شوروی در برلین برای اروپا و در تهران برای خاورمیانه و شبه قاره هند بوده اند. جاسوسی به میزانی وسیع بود که در وزارت پست، خارجه و جنگ و سایر ادارات دولتی نیروهای مسکو حضور داشتند. همه این ها بعد از پیمان مودت بین ایران و شوروی در اسفند 1299 و در پی کودتای رضاخان رخ داد. این نفوذ حتی در سال های نخست جمهوری اسلامی نیز منجر به دستگیری و محاکمه افراد زیادی منجر شد.

در پی آن نفوذ گسترده، سال 1320 حزب توده تأسیس شد، 1323 شاخه نظامی حزب توده تأسیس شد و سال 1324 منجر به جدایی آذربایجان از ایران شد که با تهدید هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا در سال 1326 از ایران خارج شدند.

در واقع نه تنها آمریکا مشکلی با یکپارچگی ایران نداشت بلکه در برابر شوروی برای تجزیه خاک ایران ایستاد و تمامیت ارضی ایران را حفظ کرد.

ادامه این روند به دولت مصدق انجامید که بخش زیادی از کابینه او، توده ای ها بودند. با سیر تاریخی بالا، بدیهی است که شوروی و حامیان آن در ایران تهدید امنیت ملی محسوب می شدند. از طرفی شوروی در یک مسیر دین زدایی گسترده در خاک خود و کشورهای تابعه اش بود. کودتای 28 مرداد در شرایطی رخ داد که نقش دفع افسد با فاسد بود. اگر امریکا کودتای 28 مرداد را انجام نمی داد، چه بسا تنها حزب سازمان یافته و پر نفوذ کشور یعنی حزب توده، کشور را در بلند مدت تقدیم شوروی می کرد. شوروی به آب های آزاد راه پیدا می کرد و دوران تاریکی برای جهان و ایران رقم می زد. سطحی از دین زدایی در ایران شکل می گرفت و این ایران تحت نفوذ شوروی، احتمالا همزمان با فروپاشی شوروی در 25 دسامبر 1991، به چندین جمهوری کوچک مثل کشورهای آسیای میانه، تجزیه می شد، مضاف بر این که هیچ کشوری نیز در قرن گذشته به مسیر توسعه پای نگذاشت جز آن که با غرب روابط حسنه را حفظ کرده باشد. در واقع با کودتای 28 مرداد، به مدل دفع افسد با فاسد، یکپارچگی ایران، مسیر توسعه ایران و بستر دین در ایران حفظ شدند.

اساساً نوار جنوبی روسیه طبق دکترین امنیتی ژئوپلیتیک روس ها، باید کشورهای تجزیه شده و ضعیف باشند. نه آنقدر قدرتمند باشند که توان فرافکنی به حیاط خلوت های روسیه را داشته باشند و نه آن قدر ضعیف باشند که نتوانند از آن ها بهره کافی را ببرند.

چرا بالا رفتن ارزش روبل روسیه پس از حمله به اوکراین با وجود تحریم ها، یک خطای تحلیلی است؟ بعد از وضع تحریم ها، سطح واردات روسیه به اندازه سال 2002 در 20 سال پیش رسیده است. یعنی ارز کمتری برای واردات نیاز دارد و نتیجتا تعادل به سمت قدرت روبل می رود. در واقع اگر تمثیل رگ های خونی را یادآوری کنیم، روسیه عملا به عضو کم اهمیت تری در بدن جهانی تبدیل شده است و کم کم به سمت کبود شدن می رود. با قطع شدن از گراف شبکه کشورهای دنیا، سرعت توسعه آن مثل ایران کم و منفی شده و این در بلند مدت ارزش روبل را مانند ریال نابود خواهد کرد چرا که از زنجیره تولید ارزش جهانی نیز قطع شده است. مرزهایی که از آن کالای تجاری کمتری رد شوند تسلیحات بیشتری عبور خواهند کرد و نتیجتا این روند به تجزیه روسیه در بلند مدت منتهی خواهد شد. حال امید بستن ایران به روسیه در حالی که حتی چین روی آن قمار نمی کند، منجر به بحران های لاینحل بیشتری برای ایران خواهد شد که در طول مقاله به آن اشاره شده است. چین صادرات تکنولوژی خودش را به روسیه متوقف کرده و حدود 40 درصد صادراتش به روسیه کاهش یافته است. بر خلاف تصور عموم، این هند است که خریدار نفت روسیه شده و نه چین. گره زدن منافع بلند مدت ژئوپلیتیک به روسیه، ایران را در معرض فروپاشی های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی قرار خواهد داد. روسیه سعی کرده مدام جبهه های متنوعی برای ایران باز کند، از کشیدن پای ایران به جنگ اوکراین گرفته تا درگیری های دو طرفه بیشتر در سوریه با ترکیه و اسرائیل و اعراب و … فرصت صادرات انرژی و گاز ایران به اروپا را نیز غیرممکن کرده است و همزمان اجازه دستیابی ایران به بمب اتم را نیز نخواهد داد.

سناریوهای پیش روی روسیه برای فرار از باتلاق اوکراین متضاد منافع ملی ایران است. این سناریوها چندان دور از ذهن نیستند. ناآرامی و درگیری در خلیج فارس به عنوان قطب جبران کسری نفت و گاز روسیه در بازار، هم ایران را در موضع خطرناکی قرار خواهد و هم می تواند مسکنی کوتاه مدت برای روسیه در جنگ اوکراین باشد. دیگر سناریو، مسیرهای دریایی منتهی به اروپاست و همچنین منابع گازی کشف شده در شرق دریای مدیترانه در حوزه آب های اسرائیل است. هرگونه درگیری مستقیم و پر هزینه بین اسرائیل و ایران نیز منافع روس ها را در بازار انرژی تأمین می کند و روس ها را در موقعیتی قرار می دهد که بتوانند از طرف اسرائیلی یا طرف های غربی امتیاز بگیرند. ناامنی در قفقاز برای درگیری احتمالی بین ایران و آذربایجان هم یکی دیگر از راه های تأمین گاز جایگزین اروپا را به خطر می اندازد و این نیز برای منافع ملی ایران خطرناک است. در واقع سناریوهای پیش روی روسیه برای فرار از باتلاق اوکراین، همه یک پاشنه محوری دارد و آن هم درگیر کردن ایران در جبهه های مختلف برای درگیر کردن کشورهای تولید کننده انرژی است.

اشکال دیگر اتحاد نظامی با روسیه، در زمینه ارسال پهپاد ها و موشک های بالستیک، این است که این دو ابزار، به هر حال الان مهم ترین ابزارهای بازدارنده ایران هستند. استراتژی ایران در حوزه پهپادی، اتکا به خط تولید کمّی است. یکی از عواقب ارسال پهپادها به روسیه، شناسایی و مسدود شدن تدریجی شبکه تدارکاتی و زنجیره تأمین جهانی قطعات پهپادها و حساسیت بیشتر شرکت های غربی و شرقی در مورد فناوری های دو منظوره (تجاری و نظامی) است که منجر به تضعیف بازدارندگی می شود. مضاف بر اینکه رویارویی مستقیم ناتو با این پهپادها، باعث می شود به زودی به روش مقابله و دفع حملات پهپادی دست پیدا کنند.

روس ها با این توجیه ژئوپلیتیک که مرز بیش از 2 هزار کیلومتری خودشان را با تصرف اوکراین به کمتر از 400 کیلومتر با ناتو کاهش دهند، دست به قماری زدند که با عضویت فنلاند و سوئد در ناتو، تبدیل به بیش از 4000 کیلومتر می شود. هزینه های امنیتی 4000 کیلومتر مرز با ناتو به قدری کمر شکن است منجر به تجزیه روسیه تحریم شده و ایزوله خواهد شد. حال آن که ایران نیز سرنوشت خودش را به چنین اسب بازنده ای گره زده است. سیاست خارجی روسیه بر اساس توسعه امپریالیسم روسی و بازی با حاصل جمع صفر است. از این رو، کشورهای پیرامونی روسیه باید همواره به شکل بی ثبات باقی بمانند.

مادامی که رابطه ایران و روسیه به لحاظ نظامی تقویت می شود، از آنجایی که باعث تقویت منافع رویکرد امپریالیسم روسی علیه امپریالیسم مستقر جهان می شود، باعث می شود که هیچ گاه فشار حداکثری روی ایران کاهش پیدا نکند.

خنثی سازیِ خنثی سازیِ تحریم ها:

بارها در صحبت های مسئولان ذکر شده بود که تحریم ها را باید خنثی سازی کرد. اگرچه توضیح داده شد که چرا چنین ادعایی از پایه اوهامی دست نیافتنی است و ناتو چندان رغبتی به درگیری نظامی مستقیم ندارد، مسیر خود را به سمت بستن تمام منافذ تنفسی ایران تغییر داده است. خروج از افغانستان و تحویل آن به طالبان از شرق، همکاری پاکستان و ترکیه و اسرائیل از جنوب شرق و شمال غرب، اتحاد اسرائیل و آذربایجان از شمال غرب، روابط بسیار بد سیاسی با ترکمنستان از شمال شرق، یکپارچه شدن کشورهای خلیج فارس و اسرائیل از جنوب و حالا قطع ارتباطات از غرب با عراق به صورت تدریجی، در حال خفه کردن جغرافیای ایران است. همین طور که چین نیز مسیر آینده خود را در فراتر از مرزهای شمالی و جنوبی ایران ترسیم کرده است. این خفگی ریشه ای جز ستیز در چندین جبهه ندارد و مادامی که این جبهه ها تک تک آرام نشوند، این طناب دور گردن ایران سفت تر خواهد شد تا کشور از درون پوسیده شود.

چرا قمار آینده ایران روی چین نیز قمار روی اسب بازنده است؟

چین با بحران های قریب الوقوع در چند جبهه مواجه است و این وضعیت نه تنها موجودیت حزب کمونیست چین که موجودیت کشور چین به شکل یک کشور متحد را تهدید می کند. جغرافیای چین واقعا وحشتناک است. مناطق مسطح بی پایان در مغولستان و سیبری در شمال و بیابان ها و کوه ها در غرب، و کوه ها و جنگل های متراکم در جنوب، در حالی که ساحل شرقی اش توسط کشورهایی احاطه شده است که از چین توسعه طلب می ترسند. کره جنوبی، ژاپن و فیلیپین در کنار سایر بازیگران منطقه ای مانند ویتنام، اندونزی و هند به سختی تلاش خواهند کرد که چین را در بن بست قرار دهند. چین یکی از وابسته ترین کشورها به تجارت در نظم کنونی جهان است و در صورت وقوع هرگونه مناقشه ای، در دریاهای جنوب یا شرق چین، این کشور با مشکلات زیادی در دسترسی به زنجیره تأمین مواجه خواهد شد. جغرافیای چین مشکلات خاص خودش را دارد که این کشور را به واردات مواد غذایی وابسته کرده است. چین به نسبت جمعیت، سرانه زمین کشاورزی قابل کشت کمتری نسبت به عربستان بیابانی دارد! زمین های زراعی چین مقادیر زیادی وابسته به کودهای شیمیایی و کارگران است تا بتواند آن ها در سطح قابل کشت حفظ کند. به علاوه کمبود آبراه های شرق به غرب چین باعث شده انتقال مقادیر زیاد محصولات داخل کشور (از محل تولید مواد غذایی تا استان های پر جمعیت ساحلی شرقی) گران و غیر موثر باشد. چین با فاصله بزرگترین وارد کننده مواد غذایی است و به شدت به زنجیره تأمین جهانی و دسترسی به بازارها وابسته است.

در زمینه حفظ ثبات داخلی، وسعت محض چین باعث ایجاد مشکلات منطقه ای و قومی شده است. تجمعات بزرگی از اویغورها و تبتی ‌ها به طرز ناراحت ‌کننده‌ای در مناطق استراتژیک و دور از پکن قرار گرفته ‌اند و گروه ‌های قومی کوچکتر و متفاوتی در جنگل ‌های کوهستانی جنوب کشور ساکن هستند. حزب کمونیست چین با خطرات جدایی ‌طلبانه دائمی و چندگانه دور از هسته‌اش مواجه است. بقیه تهدیدات هم به صورت مستقیم به جغرافیای کشور مربوط است.

استان ‌های ساحلی شرقی ثروتمندتر هستند؛ مثل جیانگسو و ژجیانگ. آن ‌ها می ‌خواهند بیشتر با کشورهای ثروتمندی چون ژاپن و کره و سایر بخش ‌های جهان مراوده داشته باشند نه سرزمین داخلی چین و مناطق عقیم غرب کشور. این استان ‌ها به صورت تاریخی در مقابل قدرت کنترل پکن مقاومت کرده ‌اند و اقدامات اخیر حزب کمونیست چین علیه بخش فناوری شانگهای محور و طبقه اجتماعی میلیاردرش را باید در همین راستا تحلیل کرد. تصمیم این حزب در تلاش برای جلوگیری از وقوع اتفاقی مثل انقلاب سنگ نفت (نفت شیل) آمریکا در چین هم در همین زمینه است چون ذخایر نفت شیل کشوردر سیچوان قرار گرفته که منطقه ‌ای بزرگ، ثروتمند و از نظر فرهنگی متمایز است.

در جبهه جمعیتی، پروژه های مهندسی اجتماعی حزب کمونیست چین در ادامه به مشکلات کشور اضافه خواهند کرد. از ترکیب شهرنشینی توده ای اجباری، قحطی به دست دولت، سیاست های دو فرزندی و بعد تک فرزندی، ملغمه ای ایجاد شده که باعث شده این حزب با یک فروپاشی جمعیتی مواجه باشد. مهم تر از همه کشور، مالیات دهنده ها، کارگران و مصرف کننده هایش را از دست می دهد. بدتر از آن اینکه تغییر ایجادشده و اتخاذ سیاست تک فرزندی در دهه 1980 شدت بحران پیش رو را تقویت کرد و باعث شد اپیدمی سقط جنین جنسیت انتخابی ایجاد شود. دقیقا همان زمان که اقتصاد چین دچار فروپاشی می شود، ده ها میلیون مرد جوان نمی توانند شغل یا دوست دختر پیدا کنند. این در حالی است که در سال 2030 چین به ازای هر دو کارگر و یک کودک، 4 فرد بازنشسته خواهد داشت.

در مورد فروپاشی اقتصادی که در پیش است باید گفت چون چین یک جایگاه خاص به عنوان یک صادرکننده بزرگ جهانی در 20 سال اخیر داشته، حزب کمونیست چین توانسته هرگونه رکود اقتصادی احتمالی را دفع کند: با وام های بی حد و حصر دولتی، یارانه های صنعتی و دامپینگ. نتیجه هم این بوده که وضعیت استخدام همیشه در حالت تقریبا پر بوده است. اما کاهش قرض اضافی و ادامه تولید بیش از حد در کنار مصرف کم داخلی و رقابت برای پیدا کردن کارگر ارزان در منطقه یعنی موعد پرداخت بدهی فرا می رسد و پولی نیست. این یک اتفاق بزرگ است. بدهی کلی در حال حاضر سه برابر بازده سالانه اقتصاد چین است و گسترش بدهی و نسیه در سال های اخیر شتاب بیشتری گرفته است.

تا سال گذشته، سیستم مالی چین هر ماه پنج برابر خلق پول سیستم بانک مرکزی آمریکا را ایجاد می کرد. به عنوان مثال طبق داده های سیتی گروپ، تنها در سال 2018 سیستم مالی چین 80 درصد تمام ایجاد اعتبار خصوصی جهانی را به خود اختصاص داد. به خاطر سرمایه گذاری نادرست مرکزی، این وام های بی اجرا در مجموع به رقم 7 تریلیون دلار رسیدند. برای اینکه اعداد معنادار شوند بهتر است بدانید بحران وام مسکن که بازارهای مالی غرب را فلج کرد با رقمی کمتر از 1 تریلیون دلار از این وام های بد تحمیل شد.

به علاوه بخشی از این بدهی هم کوتاه مدت است یعنی به طور مرتب می چرخد و بدهی جدید می سازد. این روند مستمر باعث ایجاد بازگشت های همیشه رو به کاهش می شود. طبق گزارش اکونومیست، سه چهارم وام های جدید در چین به پرداخت بهره روی بدهی موجود ختم می شود. در ضمن شاخص بهره وری کل عوامل که در طول دهه اول قرن جدید اوج گرفت، از آن زمان تقریبا ثابت مانده است.

پروژه سرمایه گذاری ابتکار کمربند و جاده همه چیز را بدتر می کند: خلق یوان بیشتر که قرض داده می شود و در پروژه های ارزش اقتصادی مشکوک و روش های مشکوک دیگر بازپرداخت خرج می شود. در این بخش هم سیاست های حزب کمونیست چین که استخدام و ثبات دولتی را بر بهره وری و راندمان ارجح تر می داند، به این معنی است که تولید بیش از حد صنعتی چین باید به سمتی هدایت شود.

به طور خلاصه باید گفت پروژه سرمایه گذاری ابتکار کمربند و جاده جواب نداده است. پروژه چین مفتخر 2025 هم همین طور. شی جین پینگ بارها نشان داده که نمی توان به صورت جدی به اصلاح اقتصاد کشور پرداخت. سهم بزرگی از بخش فناوری های پیشرفته کشور خریداری یا دزدیده شده است و مدارک اخیر نشان می دهد حزب کمونیست چین نمی تواند بخش فناوری شانگهای که چرخه آزاد و ضد ممنوعیتی و ضد محدودیتی و پرجنب و جوش دارد را تاب بیاورد.

چین با فروپاشی جمعیتی روبرو می شود و یکی از وابسته ترین کشورها به زنجیره های تامین جهانی و دسترسی آزاد به بازارهای مصرف کننده خارجی است. بارهای سنگینی روی دوش چین است: اقلیت های سرکش، نخبه های خودسر، تریلیون ها در قرض های بد که در سیستم مالی تیره اش پنهان شده. در این نقطه چین نمی تواند به صورت جدی یوان را برای به چالش کشیدن هژمونی دلار آمریکا شناور کند. البته این راه امتحان شده قبلا و با شکست مواجه شده است.

در ازای تمام پروپاگاندای حزب کمونیست چین، تکه تکه شدن به جای اتحاد، تاریخ چین را تعریف کرده است. در طول تقریبا دو هزاره، تنها در 300 سال مرزهای چین امروزی تحت قدرت سیاسی مرکزی هان متحد بوده است. سرزمینی که بین دریاهای جنوب و شرق چین قفل شده و احتمالا با تهدید یک فروپاشی جدی و تکه تکه شدن در اواخر دهه 2030 مواجه می شود.

هفته گذشته بایدن در یک سخنرانی عمومی چین را به دست داشتن در پشت پرده عملیات های سایبری سطح بالا متهم کرد. او افزود چنین اقداماتی می تواند به یک جنگ بزرگ ختم شود. هم راستا با این روند جنگجویانه بایدن و در جریان دیدارهای مهم با رقبای منطقه ای چین، مشخص است که اقدامات و نوک پیکان دولت جدید آمریکا، حزب کمونیست چین را هدف گرفته است.

با مواجهه چین با فاجعه های چند جبهه ای قریب الوقوع، این نگرش مقابله ای آمریکا در نهایت باعث می شود حزب کمونیست چین در بهترین حالت تنها تا زمانی که همه این بحران ها به یک حالت جمعی برسد قدرت را در اختیار داشته باشد. تنها راه مقابله این حزب هم این است که ادعا کند تنها خودش توانسته چین را به یک قدرت بزرگ بدل کند و مانع استثمارش توسط امپریالیست های خارجی در حال ظهور شود و تنها حزب کمونیست چین می تواند از این کشور در برابر آمریکا حفاظت کند. آمریکایی که به تازگی مصمم شده به تضعیف قدرت و حاکمیت و تسلط بر چین بپردازد.

چین یک معضل بسیار مهم حل نشدنی به نام قدرت نرم دارد. چینی ها اساسا بر خلاف آمریکایی ها، رویای چینی برای ترسیم برای جهانیان ندارند. چین در صورتی که بخواهد چنین رویایی ترسیم کند، باید به سمت لیبرالیسم حرکت کند و این حرکت با توجه به مشکلات جغرافیایی که دارد، آن را به سمت تجزیه خواهد برد و اگر روش کنونی را حفظ کند نیز امکان فروپاشی دارد.

چین در دوران کمونیسم، دین زدایی گسترده کرده است. به همین دلیل، کشورهایی که بستر شدید دین زدایی دارند، برای حفظ نظم در کشور نیاز به تعداد بسیار زیادی ابزار نظارتی دارند. در چین به ازای هر 1000 نفر حدود 400 دوربین نظارتی وجود دارد که 20 برابر بیش از عدد میانگین جهان است. زمانی که نظارت متمرکز به این شکل وجود دارد، اساساً کشور توان گذار به دموکراسی، لیبرالیسم و ایجاد قدرت نرم برای تبدیل شدن به قدرت اول جهان را نخواهد داشت و سرمایه داری نوع چینی نیز به دلیل وجود پایه دیکتاتوری، سرمایه داری پایداری نخواهد بود.

چین به دلیل این مشکل خود در نداشتن قدرت نرم، توان تبدیل شدن به لبه تکنولوژی را ندارد. (بالاتر ارتباط بین پذیرش سبک زندگی های متنوع و آزادی های فکری در ایجاد تکنولوژی شرح داده شده است.) به همین دلیل شاید تنها راه نجات چین از این مخاطرات حمله به تایوان باشد. از آنجایی که در مورد قدرت نظامی چین همواره اغراق شده است، به وضوح توان این حمله برای چین وجود ندارد چرا که اگر امکان داشت ثانیه ای دریغ نمی کردند. چین به تایوان نیاز دارد تا بتواند برای حرکت به سمت لبه تکنولوژی، به بازار نیمه رساناهای انحصاری و بسیار سطح بالای تایوان تسلط پیدا کند. بازاری که آمریکا در آن با تحریم چین، باعث شکست بزرگ شرکت های فناوری مثل هوآوی شده است.

چین برای مخاطراتی که ذکر شد، نیازمند قراردادهای استعمارگرایانه با دیگر کشورهاست، البته حکومت‌های عمده کشورها مثل ایران هم بیش از آن که دغدغه بهینگی و توسعه داشته باشند، دغدغه بقا دارند و چه شریکی توانمندتر برای کنترل جز چین! البته روابط جدید چین با کشورهای دیکتاتوری عرب منطقه نشان داد که حتی در این مورد، چین هم روی ایران حسابی جز استفاده یک طرفه باز نکرده است.

چرا این تصور که آمریکا در حال خروج از خاورمیانه است، اشتباه است؟

آمریکا به صورت تدریجی در حال خروج سخت افزاری از خاورمیانه است اما پارادایم شیفت جدید آن، تغییر به حضور نرم افزاری است. هواپیمای اف 35 آمریکا با 8 میلیون خط کد برنامه نویسی شده، یک کامپیوتر پرنده است تا یک هواپیما. آمریکا در حال حفظ نفوذ مدیریتی و نرم افزاری خود در منطقه است. تجهیزاتی که آمریکایی ها به کشورهای منطقه می فروشند آهن هایی هستند که بدون مغز نرم افزاری، به کار هیچ کس نمی آیند و این مغز در اختیار آمریکاست. عملاً آمریکا در حال حفظ پتنت است و چه بسا خط تولید تجهیزات نظامی خود را در منطقه به زودی بر پا کند. خط تولیدی که باز مغز نرم افزاری آن در اختیار آمریکا است. البته کنترل چین، این اقتضا را می طلبد که هم سخت افزاری و هم نرم افزاری، آمریکا در اطراف چین حضور داشته باشد، اما پیوندهای جدید در خاورمیانه مثل پیمان ابراهیم و … شرایط را به گونه ای پدید آورده اند که همین حضور مدیریتی و نرم افزاری آمریکا در خاورمیانه برای رسیدن به اهدافشان کفایت کند. حتی حضور چینی ها در خاورمیانه و پیمان آن ها با کشورهای عرب منطقه، هزینه های امنیتی آمریکا را برای کنترل ایران کاهش داده و با چین سر شکن خواهد کرد.

چرا افول آمریکا، یک رویاست و حتی در صورت تحقق هم دخلی به بهبود وضعیت ایران در آینده نخواهد داشت؟

بیاییم فرض کنیم آمریکا در حال افول است و جهان در حال چند قطبی شدن است. در چنین جهانی، کشور چین خیلی سریع در عدم بازپرداخت 30 میلیارد دلار طلب ایران و بستن پیمان های قوی تر با کشورهای عربی و کشورهای شمالی ایران، تکلیف را روشن کرد که حتی اگر جهان چند قطبی شود، مهره ای بر هم زننده نظم را نخواهد پذیرفت. البته غافل نباید شد که چین در اسرائیل نیز سرمایه گذاری های هنگفتی کرده است که نظیر آن را در ایران تا کنون نه دیده ایم و نه خواهیم دید. در این سناریوی فرضی نیز می بینیم که چین از ابتدای حمله نظامی روسیه به اوکراین، میزان سرمایه گذاری خود در پروژه یک کمربند یک راه یا همان راه ابریشم نوین را در روسیه به صفر مطلق رساند و از ادامه سرمایه گذاری در روسیه منصرف شد. در این میان، ایران که جای خود دارد. تغییر نظم بین المللی از آمریکای تک قطبی به چند قطبی شدن با حضور چین و سایر کشورها، به معنی عاقبت به خیر ایران با سیاست خارجی کنونیش نخواهد بود.

آمریکا هنوز با بیشترین شیب ممکن، اولین مقصد تمام نخبگان جهان است. تمام نمودارهای مهاجرت نخبگان در دنیا نشان می دهد که از چین و همه کشورها، مقصد اول امریکا و سپس سایر کشورهای غربی است. مادامی که قدرت نرم آمریکا مبتنی بر لیبرالیسم در دنیا حاکم است، آمریکا لبه تکنولوژی در دنیا خواهد بود و همواره این فاصله را با دیگران افزایش خواهد داد.

نکته بعدی این است که حجم تولید ناخالص داخلی یا همان GDP الزاما به معنی قدرت مسلط جهان بودن نخواهد بود. بلکه این که چقدر از این تولید ناخالص داخلی، لبه تکنولوژی محسوب می شود یا تولیدات سطح پایین تکنولوژی یا مواد خام، بسیار اثر گذار تر است و از طرفی آمریکا با بسط تفکر لیبرالیسم اتحادهای متعددی تشکیل داده است که در مجموع خودش را به عنوان مرکز ثقل همه آن ها قرار داده و باعث می شود کماکان قطب اول بماند. پیمان امنیتی با استرالیا و کانادا و بریتانیا و نیوزیلند، پیمان با هند و ژاپن و کره جنوبی، پیمان با کشورهای عربی، پیمان با کشورهای عضو ناتو و همچنین قدرت نرم در کشورهای افریقایی، کماکان آمریکا را محور ثقل جناح های قدرت جهانی قرار داده است. بر خلاف تصور که چین در افریقا نفوذ زیادی کرده است، آمار و ارقام نشان می دهند که کماکان تمایل افریقایی ها به همکاری با کشورهای غربی است.

بالاتر گفته شد که منابعی که از افول امریکا سخن می گویند، تولید مراکز اندیشه در خود آمریکا هستند. که این باعث خطاهای تخمینی زیادی در کشورهای توتالیتر و رقبای آمریکا شده است. مثال آن زمستان سرد اروپا و نفت 185 دلاری که بانک جی پی مورگان گفته بود و بسیاری دیگر از مقالات آمریکایی ها. در حالی که همزمان اعداد و ارقام و روندها چیز دیگری را نشان می دهند.

برخی از نشانه های عدم افول آمریکا چیست؟

اول. از بین رفتن بی طرفی ها. طی 80 سال گذشته، چند ملت اروپایی در صف بندی بین شرق-غرب، همواره نقش بی طرف را بازی می کردند. نمونه های بارز آن ها، فنلاند و سوئد هستند که به صورت رسمی درخواست عضویت در ناتو را داده و بی طرفی را کنار گذاشته اند. حتی سوییس که به بی طرفی در جهان شهره بود، اقدامات تنبیهی علیه روسیه وضع کرد و به وضوح به سمت آمریکا حرکت کرد و بی طرفی را کنار گذاشت. با توجه به مناقشه ارمنستان و ناتوانی مسکو از حفظ منافع این کشور، کشورهای قفقاز نیز که از قبل مثل گرجستان خواهان عضویت ناتو بودند، به این پیمان خواهند پیوست. مضاف بر اینکه تکلیف اوکراین در آینده برای عضویت در ناتو نیز تقریبا روشن است.

دوم. وفاداری ها. جنگ اوکراین سنگ محک جدی برای شناخت میزان کارآمدی اتحاد فرضی چین و روسیه بود. اما رویکردهای چین در حوزه اعداد و ارقام اقتصادی و در حوزه سیاسی، نشان می دهد که چین بسیار محتاطانه عمل کرده و عملا آب پاکی را به ائتلاف ذاتی تمدن قاره ای اوراسیایی ریخت و بعید است تا دو سه دهه آینده موقعیت مشابهی برای ابراز وجود چین به وجود آید.

سوم. جهانی آمریکایی شده. به جز ایران و چند کشور کوچک، بیش از 140 کشور عضو سازمان ملل متحد، با رویکردی روشن و قاطع در برابر روسیه و همچنین پشتیبانی از آمریکا و ناتو، عملا رهبری آمریکا را در بحران های بزرگ تأیید کردند.

چهارم. هژمونی های توهمی. در حالی که آمریکا و ناتو با 16 موشک انداز هایمارس که هیچ کدامشان شکار روس ها نشدند، جبهه را به نفع اوکراین تغییر دادند که روسیه، مدعی داشتن دومین قدرت نظامی جهان، رو به کمک گرفتن از کره شمالی و ایران آورده است و همچنین تصور روس ها مبنی بر فلج کردن اروپا با قطع گاز نیز غلط درآمد. آمریکا خودش را به عنوان قدرت اصلی در بازار گاز مایع نشان داد.

پنجم. متحدین تازه آمریکا. پیامد درجا زدن و شکست روسیه در اوکراین، تعیین تکلیف کشورهای متمایل به روسیه و یا بی طرف بوده است. آن ها به وضوح دریافتند که روسیه در پس نیازهای نظامی و امنیتی خودش مانده است و اقتصادش دچار مشکلات عدیده شده، عملا چیزی برای ترغیب این ملت ها به سمت روسیه و دوری از آمریکا وجود نخواهد داشت.

آیا امریکا به دنبال فروپاشی ایران است؟

پاسخ به این سوال خیر است. همانطور که در ماجرای آزاد سازی آذربایجان از دست شوروی، آمریکا نقش اساسی برای حفظ تمامیت ارضی ایران ایفا کرد، دلایل مهمی وجود دارد که تجزیه ایران همسو با منافع آمریکا و ناتو نیست.

اول. سد نفوذی برای رشد افراطی گری اعراب سنی منطقه. به لحاظ ژئوپلیتیک، ایران امروز شباهتی به کارکرد صفویان در برابر عثمانی دارد. محور ایران و شیعیان منطقه، به عنوان سدی در برابر نفوذ و فراگیری بنیادگرایی خطرناک سنی دارند. از طرفی نبود ایران، باعث شورش کشورهای عربی با بنیادگرایی اسلامی علیه امپریالیسم آمریکا خواهد شد و آمریکا نیاز دارد تا این تعادل توسط ایران حفظ شود.

دوم. سد نفوذی برای روسیه. یکپارچگی ایران در بلند مدت، سد نفوذی مهمی در برابر بلند پروازی های روسیه خواهد بود. از طرفی، ایران یکپارچه و البته متحد با غرب، به مانند سمّی کشنده برای دومین فروپاشی روسیه بعد از فروپاشی شوروی خواهد بود. مهمترین دلیلی که روس ها به هر شکل ممکن در حوزه های مختلف سیاسی و ژئوپلیتیک، مانع نزدیکی دوباره ایران با غرب و آمریکا می شوند، همین است. به همین دلیل، تداوم جمهوری اسلامی با شعار نه شرقی و نه غربی که عملا تبدیل شده به نه غربی و نگاه به شرق (که اگر چین را مهمترین بازیگر شرق بدانیم پشت به آن کرده است) برای آمریکا تحمل ناپذیر است.

سوم. وزنه تعادل. تداوم ایران یکپارچه، وزن سنگینی برای ایجاد تعادل منطقه ای در برابر دولت های عربی خاورمیانه و ترکیه است. بدون ایران یکپارچه، مهار ترکیه در قفقاز، مناطق کرد نشین عراق و سوریه و همچنین مهار عربستان در قطر، عمان و یمن غیرممکن یا بسیار پر هزینه خواهد بود.

چهارم. ایران برای آمریکا خواستنی تر است تا برای چین. آمریکا برای آن که ایران را همسوی خودش کند، در 40 سال اخیر علی رغم منازعات مختلف ترجیح داده به ایران حمله نکند. از تحریم ها در فروش نفت در زمان های زیادی مانند دو سال اخیر چشم پوشی کند، بندر چابهار را از تحریم ها مستثنی کند و بیش از یک دهه افغانستان را با ثبات نگه دارد تا بتواند از طریق هند و چابهار آسیای میانه را از استیلای روسیه و چین خارج کند. در این مدت، راه های آسفالته افغانستان را از 80 کیلومتر به بیش از 16 هزار کیلومتر رساند و آمار زنان در حال تحصیل را از صفر درصد به چهل درصد رساند تا شرایط برای توسعه و نفوذ اقتصادی ایران و هند فراهم شود. اما به دلیل عدم تمایل تهران به مذاکرات منطقه ای، همه هزینه هایش را رها کرد و دست دشمن ایدئولوژیک جمهوری اسلامی یعنی طالبان داد. آمریکا ایران یکپارچه و همسوی خودش را البته در شرق رود فرات می خواهد (همان حوزه نفوذ طبیعی بیش از 2 هزار ساله ایران یعنی فرات تا جیحون) اما ایران اصرار بر حضور در غرب فرات دارد (جایی که کمتر از 50 سال در اوج قدرت خودش در زمان هخامنشیان حفظ شده). اما ایران برای روسیه در حد تضعیف و کارت بازی ایذایی علیه رقبایش خواستنی است و برای چین می بینیم که عملا حتی با وجود همسو بودن تهران با پکن، خواستنی نیست و یک عشق یک طرفه در میان است.

نگاهی به کشورهای جهان نشان می دهد که هیچ کشوری بدون داشتن روابط همسو با امپریالیسم حاضر، توسعه پیدا نکرده است. چین نیز توسعه خودش را از زمانی شروع کرد که تخاصم با آمریکا را کنار گذاشت و بیشترین حجم تجارت را با آن برقرار کرد. تفاوت رشد نمایی و سقوط خطی اقتصادی کره جنوبی و شمالی نیز مثالی شفاف و بارز است.

بنیادی ترین عامل پیشرفت ملت ها، نه در کار و کوشش ملی، منابع طبیعی کلان، صرفه جویی، تقویت تولید ملی و … بلکه در وهله اول، در سازش و سازگاری با نظم چیره بر جهان پی ریزی شده است. این سازگاری در چهار برهه از تاریخ نمایان است. اول، پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای شکست خورده و ویران شده مثل ژاپن و آلمان، با شتابی بالا، توسعه پیدا کردند. دوم، در دوران جنگ سرد، کشورهای آسیای جنوب شرقی، جنوب اروپا، تایوان و استرالیا، با استراتژی سازگاری با اقتصاد و سیاست غلبه کرده بر جهان، جهش خود را به جهان مدرن آغاز کردند و نتایج مطلوبی گرفتند. سوم، پس از فروپاشی شوروی، بیشتر کشورهای اروپای شرقی مثل لهستان، چک، اسلواکی، برخی از کشورهای آمریکای لاتین و چندین کشور تازه تأسیس افریقایی، با کنار زدن سوسیالیسم انقلابی و پیوستن به اردوگاه غرب، عقب ماندگی چند صد ساله خودشان را پشت سر گذاشتند. چهارم، چین است که یک دهه مانده به پایان جنگ سرد، با کنار گذاشتن سوسیالیسم مائو، در عرصه تجارت به صورت همه جانبه به بازار جهانی پیوست و دگرگونی عمیقی با همپوشانی بر منافع ملی، به دست آورد و تبدیل به دومین اقتصاد بزرگ جهان شد. نمونه های ضد امپریالیستی و ایدئولوژیک-انقلابی نیز هستند که به تقابل با غرب ادامه دادند و حال و روز آن ها مشخص است. کره شمالی، زیمبابوه، جمهوری افریقای مرکزی، بلاروس، سومالی، اریتره، کامبوج، لائوس، نیکاراگوئه، سوریه، یمن، میانمار و جمهوری اسلامی ایران. شاید اگر شعار فراگیر نه سازش، نه تسلیم، نبرد با آمریکا که در ابتدای انقلاب، از سوی احزاب چپ، توده ای و مارکسیست اسلامی، به ملت در صحنه تلقین نمی شد و رابطه بدون تخاصم با امریکا ادامه پیدا می کرد، ایران امروز قدرت برتر
منطقه در همه حوزه ها بود.

         تفاوت درآمد سرانه ناخالص کره شمالی و کره جنوبی و شباهت آن به مثال سایپا و تویوتا در مطالب بالاتر

از منظر بنیادهای ژئوپلیتیک سیاست خارجی، کشورهایی که از دو سطح تعارض گسترده در صحنه جهانی رنج می برند، امیدی به دست یابی به امنیت و پیشرفت نخواهند داشت. حال آن که جمهوری اسلامی از پنج سطح تعارض رنج می برد:

اول. فضای منطقه ای: ایران در فضای همسایگان خود و در فضای خارج نزدیک خود، با چندین منازعه فعال و نیمه فعال و خفته درگیر است. مناسبات با عربستان، بحرین، جمهوری آذربایجان، افغانستان تحت حکومت طالبان، اقلیم کردستان، اسرائیل، مصر، اردن و باتلاق های سوریه، عراق، لبنان و یمن.

دوم. فضای جهانی: ایران در فضای جهانی که با فضای منطقه ایش گره خورده است، با منازعات حل نشده ای مثل پرونده هسته ای و پیامدهای سخت آن، مثل ساختار خرد کننده تحریم ها مواجه است. در صورت عدم اطمینان ناتو از هسته ای نشدن جمهوری اسلامی، شرایط و آرایش نیروهای منطقه ای و جهانی و حتی توجیهات قانونی، نشان از درگیری نظامی قطعی محدود یا گسترده می دهد.

سوم. فضای کاتالیزوری: فضایی که نقش واسطه و سرعت ده به پیوندهای کشور با نهادهای جهانی مثل نهادهای مالی و اعتباری و پرستیژ بین المللی ارتباط دارد، درگیر است. فضاهایی مانند FATF، کمیسیون های حقوق بشر، آژانس بین المللی انرژی اتمی، بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و حتی سازمان ملل متحد، فضاهایی هستند که جمهوری اسلامی با آن ها درگیر است.

چهارم. فضای نظامی: موضع حمایتی ایران در سازمان ملل و کمیسیون های آن از روسیه و مخصوصا اتهام ناتو به تهران در مورد دخالت لجستیک در جنگ اوکراین، ایران را وارد مناقشه ای جهانی بین ناتو و روسیه کرده است. چنین انتسابی، ایران را در برابر منافع استراتژیک اروپا و نظم جهانی قرار داده است. اروپا که در جنگی مهم در سطح مرگ و زندگی درگیر است، به هیچ عنوان شرکای روسیه را رها نخواهد کرد و از تمام ابزارهایش علیه ایران استفاده خواهد کرد. مضاف بر اینکه پیمان های یکپارچه در منطقه علیه ایران بین اسرائیل و اعراب یا اسرائیل و ترکیه و آذربایجان، باعث درگیری ایران در چندین جبهه نظامی شده است.

پنجم. فضای درونی: مهم ترین عمق استراتژیک هر کشوری مردم آن کشور هستند. جمهوری اسلامی مطلقا نتوانسته فضای درونی را که پشتیبان و تضمین کننده اصلی سیاست خارجی است را همراه و متقاعد کند. البته بماند که در آن نیز با انتقاد اکثریت روشنفکران و مردم مواجه است.

این پنج سطح تعارض، در استراتژی سیاست خارجی، همه ابزارهای لازم جهت قفل شدن وضعیت ایران در منطقه و جهان را فراهم کرده است.

تقریباً تمام کره زمین از دست یابی ایران به بمب اتم نگران هستند و در جهت مخالفت و عدم تحقق آن از هیچ تلاشی کوتاهی نخواهند کرد. از روسیه و چین گرفته تا امریکا و ناتو، اسرائیل، عربستان و عراق و ترکیه و آذربایجان و امارات و … می توان به یقین گفت ایران هسته ای، به سود هیچ یک از کشورهای جهان نیست اگر تهدید مستقیمی برایشان نباشد.

تنهایی استراتژیک ایران در گذشته و حال چگونه پاسخ داده شده است؟ آیا امروز هم این تنهایی استراتژیک صادق است؟

برای پاسخ به این سوال، باز باید تاریخ را به صورت موازی در سراسر جهان بررسی کنیم. این که چه اتفاقات ژئوپلیتیک، تاریخی و تکنولوژیکی افتاد که پارادایم ها را تغییر داد. در سال 1961 میلادی، اولین ناو هواپیمابر هسته ای آمریکا شروع به کار کرد. ناو هواپیمابر هسته ای، جزیره ای متحرک است که نیاز به هیچ کناره گیری برای سوخت رسانی ندارد. در آن زمان این ناو در درگیری های مرتبط با کوبا به کار گرفته شد. اما توالی اتفاقات منجر به جدایی بحرین در سال 1971 از ایران شد و ایران جزایر سه گانه را پس گرفت. با به آب افتادن ناوهای هواپیمابر هسته ای، از اهمیت ایران برای آمریکا مقدار زیادی کاسته شد. این اتفاق شاه را به این سمت سوق داد که باید درآمد بیشتری از نفت برای تقویت خودش کسب کند و منجر به وقایع سال 1352 در ارتباط با نفت شد. البته که بحرین بعداً پایگاه دریایی نیروهای آمریکایی و بریتانیایی شد. در واقع با ظهور تکنولوژی جدید، نیاز آمریکا از طریق بحرین پاسخ داده می شد و نیازی نبود تا هزینه کامل امنیتی کشوری به پهناوری ایران را در برابر شوروی پوشش دهد.

شرایط ایران به گونه ای بود که یک ناسیونالیسم عربی در منطقه در جریان بود، در شرق کشور در افغانستان، ابتدا در سال 1973 علیه پادشاه کودتا کردند و در سال 1978 یا همان 1357 گروه های چپ در افغانستان کودتای خونین انجام دادند. در غرب نیز در عراق در سال 1358 کودتا شد و پادشاه عراق سقوط کرد و در سال 1966 حزب بعث سر کار آمد. در شمال نیز بزرگترین نیروی زمینی تاریخ یعنی شوروی مستقر بود و ایران نیز در حال کم اهمیت شدن برای آمریکا بود.

نتیجتا شاه که تا قبل از آن در جنگ اعراب و اسرائیل حامی اعراب بود، به سمت اسرائیل بیشتر متمایل شد تا حمایت غربی ها را به خود جلب کند و از این تنهایی در منطقه نجات پیدا کند و تا حدی این سیاست موفق عمل کرد. پافشاری بر این سیاست منجر به این شد که گروه های اسلامگرا تقویت شوند و حکومت شاه آسیب جدی ببیند.

در دوران پس از انقلاب نیز استراتژی مشابه شاه در پیش گرفته شد، این بار برعکس. اسرائیل ستیزی در پیش گرفته شد تا حمایت کشورهای اسلامی به سمت ایران جلب شود. اصرار بیش از حد روی این سیاست منجر به ایجاد دو قطبی هایی شد و دوباره ایران را به موضع ضعف برد و باعث شد، اسرائیلی ها که در ذات نمی توانند پیمان های عمیقی با اعراب برقرار کنند به این موفقیت دست یابند. و دوباره موضع ایران مشابه گذشته شد. تنهایی. در حالی که مسئله اسرائیل به عنوان یک اشغالگر، مشکل فقط ایران نیست و مشکل تمام کشورهای منطقه است، مضاف بر این که به لحاظ ژئوپلیتیک، اسرائیل تهدید بزرگتری برای کشورهای غرب رود فرات است (یعنی ترکیه، سوریه، لبنان، اردن، عربستان، مصر) تا ایران که شرق فرات قرار دارد. نتیجتا هر اقدامی برای کنترل خطر یک قدرت اتمی در منطقه یعنی اسرائیل، باید به حساب همه کشورها نوشته شود نه این که فقط ایران میز همه را حساب کند و هزینه های بیشتری متحمل شود، بلکه همه کشورها باید سهم خود را بپردازند. اصرار ایران بر حساب کردن میز همه کشورهای منطقه منجر به این شده است که حتی کشورهای منطقه از این تخاصم سود هم ببرند. البته توضیحات و تفاسیر این مورد در بخش راه حل ها پرداخته خواهد شد.

در واقع دو رویکرد ژئوپلیتیک برای این تنهایی استراتژیک ایران در دو حکومت در پیش گرفته شد. اما در اصل هر دو رویکرد علی رغم این که در ظاهر متفاوت هستند، اسکلت و ساختار مشابه دارند و هر دو نسبت به تغییرات ژئوپلیتیک، انعطاف تاکتیکی و استراتژیک لازم را نداشته اند.

امروز شرایط ژئوپلیتیک دنیا تغییر کرده است. الزاما استراتژی مناسب ایران، تنهایی استراتژیک نیست:

خیلی رایج است برای این که افراد از دو طرف ماجرا متحمل حملات نشوند، می گویند ایران باید بین قدرت های شرق و غرب، وسط قرار بگیرد. در گذشته، فاصله قدرت های جهان به لحاظ اقتصادی و تکنولوژیک و نظامی به اندازه امروز نبود. استقلال و خودکفایی معنای جدی تری داشتند (که در ابتدای مقاله در این ارتباط نوشته شده است). اما در عصر حاضر، چیزی به نام نه شرقی نه غربی روی زمین عملیاتی نیست. عوامل ژئوپلیتیک نشان می دهند که حفظ تعادل بین شرق و غرب برای کشوری با حجم اقتصادی ایران و ویژگی های ژئوپلیتیک کنونی، شبیه تلاش برای حفظ تعادل بین فاصله دو بلوک سیمانی با یک دانه پفک است. کوچکترین تکانی از هر یک از جبهه ها باعث پودر شدن آن می شود. کشوری مانند هند که شبیه تکه سنگ کوچکی بین شرق و غرب است نیز چنین سیاستی را پیش نگرفته است و در بلوک غرب حساب می شود. در سایه حضور در این بلوک است که امروز می تواند نفت روسیه با قیمت بسیار پایین خریداری کند و به اقتصاد خودش کمک کند و ناتو را تحت فشار بگذارد که باید تجهیزات نظامی پیچیده تری در اختیارش قرار دهند.

اما سیاست نه شرقی نه غربی، بیش از آن که برای ایران تعادل به ارمغان آورده باشد، هزینه هایی به بار آورده که امروز در اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی می بینیم. در سایه این غرب ستیزی است که چین به ایران پشت می کند و با اعراب وارد روابط اقتصادی و امنیتی می شود و در سایه این غرب ستیزی است که روسیه به سادگی باعث از بین رفتن عواید برجام از سال 2015 شده و امروز هم از گره زدن ایران به جنگ با اوکراین، این وضعیت را ادامه می دهد.

ایران باید چه جایگزینی برای این سیاست نه شرقی و نه غربی کنونی که تبدیل به نگاه شرقی شده که خودش به کشور پشت کرده، قرار دهد؟ این مورد را نیز در بخش راه حل ها مفصل بررسی خواهیم کرد.

محیط زیست:

چرا با وجود این همه بحران، جمهوری اسلامی پابرجا مانده؟ پاسخ به این سوال را باید در میزان بهره وری اقتصادی جست. اگر 8 عنصر تحلیلی بالاتر را که به مدل سازی ریاضی ختم می شود به خاطر بیاورید، اساساً در جمهوری اسلامی، مگاترندی که صرفه اقتصادی داشته باشد انجام نشده است.

کشوری که دومین منابع گاز جهان را دارد، گاز بسیاری از صنایع و پتروشیمی های خودش را قطع می کند و تا چند سال دیگر به گواه صحبت های مسئولان، توان تأمین گاز خودش را ندارد. در حالی که بیشترین جمعیت جوان را در سال های 1380 تا 1400 داشته است، مشکل را در رشد جمعیت می بیند و دچار بحران صندوق های بازنشستگی شده و نرخ بیکاری جوانانش بالای 20 درصد است. حتی رویکرد نظامی آن نیز در بالا ذکر شد که صرفه اقتصادی نداشته است و به پاشنه آشیلی برای اقتصاد تبدیل شده است. چیزی که از نظر اقتصادی صرفه نداشته است، چطور می خواهد منابع اقتصادی برای بقا بدست آورد؟ پاسخ این است که باید به صورت دائمی از منابع خام، مواد معدنی، منابع طبیعی و محیط زیست خودش وام بگیرد. یکی دیگر از دلایل این استدلال این است برای هیچ سیاستی نقطه شکست مشخصی تعریف نکرده است. بنابراین جایی شکست را می پذیرد که در واقع همه چیز تمام شده باشد و فرصتی برای احیا و بازسازی وجود نداشته باشد. این نقطه همان نقطه ای است که در واقع ظرفیت زیست محیطی کشور به طور کامل از بین برود. سیستمی که تصمیماتش دائما ایدئولوژیک باشد و از منطق اقتصادی پیروی نکند، نقطه پایانش نقطه پایان ظرفیت های منابع طبیعی کشور خواهد بود. وام هایی که از طبیعت به صورت دائمی گرفته شده اند قابل بازپرداخت نیستند و آوار می شوند. مصادیق آن را در فرسایش شدید خاک کشور می توان دید. فرسایش خاک در ایران 16.5 تن در هر هکتار، 8 برابر میانگین جهانی و بالاترین نرخ در جهان است. فرسایش خاک سالانه 28 میلیارد دلار به اقتصاد ایران ضربه وارد می کند و با ادامه این روند، معلوم نیست چه بلایی سر امنیت غذایی کشور وارد شود. وقتی کشور به خلق ارزش از صنایع بالا دستی که منطق آن در عناصر 8 گانه ذکر شدند نرسد، مجبور است برای جبران بیکاری و کمبودهای اقتصادی، رو به صنایع پایین دستی آورد که یکی از آن، اجازه حفر چاه به تعداد بالاتر از ظرفیت اقلیم خشک ایران، کشاورزی بیشتر از ظرفیت کشور و موارد این چنینی روی آورد. مواردی که آن را در بحران آب و خشکی تالاب ها و رودخانه ها خودش را نشان می دهد. خشکی دریاچه ارومیه با طوفان های نمکی بخش بزرگی از ظرفیت کشاورزی شمال غرب و غرب کشور را نابود خواهد کرد و باعث افزایش بیماری های زیادی در مردم می شود. تسویه حساب این وام های گرفته شده از طبیعت، خودش را به شکل های متفاوتی از جمله اعتراضات مردمی نشان خواهد داد. فرونشست های زمین باعث می شود که مخازن طبیعی آب های زیر زمینی که از سیلاب ها برای مبادا پر می شدند دیگر وجود نداشته باشند و برای جبران آن نیاز به ده ها هزار سال زمان باشد.

وقتی که تفکر تولید ارزش در کشور حاکم نباشد، ثبات موقت، فقط با اضافه فشار بر طبیعت ممکن است. با چنین طرز فکری است که تحریم ها و اثر آن ها که بالاتر به صورت مفصل بیان شد، نادیده گرفته می شوند و تصور می کنیم قادر به خنثی سازی آن ها هستیم. طرز فکری که نهایت گزاره منطقی که می تواند تولید کند این است که مشکل ما مدیریت است و تحریم ها فقط 20 الی 30 درصد تأثیر گذارند. حال آن که این 20 الی 30 درصد به شکل تجمعی هر سال اثر مرکب بیشتری می گذارند.

مادامی که نقطه شکست در تصمیمات لحاظ نشود، تصمیمات به سمتی می رود که بر اساس احساس شخصی یا فشار بر منابع طبیعی گرفته می شود.

نمونه این تصمیمات بسیار است. در پذیرش قطعنامه 598 در زمانی که بسیاری از تصرفات کشور از دست رفته بودند گرفته تا در پرونده هسته ای که امروز به دنبال احیای آن به هر دری زده می شود. وقتی نقطه شکست تعریف نشده باشد، نقطه پیروزی یا نقطه تبدیل به ما به ازای اقتصادی و نقد نیز تعریف نمی شود و تصمیمات در حالت سردرگم گرفته می شود.

ایدئولوژی

               اثر مهمانی شبانه یا به انگلیسی cocktail party effect پدیده ای در روانشناسی است که فرد تمام توجه خود را به یک محرک خاص معطوف می کند و دیگر محرک ها را فیلتر می کند. همان طور که فرد در یک مهمانی شلوغ می تواند با شخص دیگری گفت و گو کند و به بقیه صداهای مزاحم، توجهی نکند. این پدیده در سیاست خارجی ایران مدام در حال تکرار است و همواره فاجعه آفرین است.

به طور مثال، مسئولان جمهوری اسلامی، همواره اعتقاد دارند که عصر افول و تضعیف آمریکا و متحدان منطقه ایش، مدت هاست شروع شده است و خروج و یا دست کم کاهش حضور نظامی آمریکا در عراق، به دلیل بازدارندگی نظامی ایران است. در حالی که حقایق روی زمین، با این ادعاها بسیار متفاوت هستند. اصرار بر این نگاه استراتژیک و بینش، بدون در نظر گرفتن هزینه های متحمل شده، شکست ها، از دست رفتن منافع ایرانیان در این سال ها و مشکلاتی که با آن ها همین الآن مواجه است، منجر به نادیده گرفتن تفاوت بین مفاهیم نتایج و خروجی ها شده است. در حالی که تورم به 50 درصد رسیده که حدود 10 برابر کشورهای جنگ زده عراق و افغانستان است، مسئولان در حال توجیه سیاست های منطقه ای بر پایه الزام نبرد در برابر آمریکا و تلاش برای اخراج آن ها است. امروز می توان با اطمینان گفت که جمهوری اسلامی، اسیر دو راهی اثر مهمانی شبانه بیش از هر کشوری در جهان است که متأثر از اصرار بر این سیاست و بینش نادرست است. تمرکز بیش از اندازه در ستیز با آمریکا باعث شده صدای محرک های دیگر در منطقه و جهان شنیده نشود، آن ها زمانی شنیده می شود که صدای بلندی از یک سیلی از چین در ارتباط با عربستان سعودی و دیگر کشورهای عربی خلیج فارس بلند شود (امیدواریم دست کم شنیده شده باشد). ایران به اندازه ای به اخراج آمریکا از خاورمیانه تمرکز کرده که مفاهیم جدید امنیت در خارج از مرزهایش و سیاست های دفاعی را نادیده گرفته است و به طور اختصاصی نفوذ و تأثیر نظامی خودش و گروه های نیابتی خودش را به عنوان تنها نکته قابل تمرکز انتخاب کرده است. همین در عراق منجر به کاهش قدرت نرم ایران در انتخاب نخست وزیر شده است به گونه ای که گزینه هایی که انتخاب می شوند در راستای منافع پنتاگون عمل می کنند و پان عربیسم در عراق شدت بیشتری گرفته است. یا به طور مثال اگر سهم اقتصادی ایران در سوریه چند برابر شود اما 10 پایگاه نظامی آمریکا در سوریه باقی بماند نفوذ پایدارتری شکل خواهد گرفت یا آمریکا کامل از سوریه خارج شود ولی کماکان ایران در لیست کشورهای حامی تروریسم آمریکا باقی بماند؟ این روند فقط باعث افزایش ایران هراسی در منطقه شده و خواهد شد. در زمانی که تحریم های سزار روی سوریه باقی بماند و این کشور نتواند گاز از ایران وارد کند، خط لوله آینده گاز از مصر و اسرائیل به سوریه چه نتیجه ای در پی خواهد داشت جز آن که سوریه در کنار آمریکا به دنبال اخراج ایران از سوریه برود؟ اتفاقی که دیر یا زود رخ خواهد داد. چرا که اگر روزی گاز ایران به سوریه و دریای مدیترانه برسد، اولین تهدید برای روسیه خواهد بود به این دلیل که خط لوله گازی که به مدیترانه برسد دیگر سدی برای رسیدن به اروپا نخواهد داشت!

اثر مهمانی شبانه یا همان تمرکز بر یک محرک و نادیده گرفتن سایر محرک ها را می توان در جای جای سیاست داخلی و خارجی جمهوری اسلامی دید. تمرکز بر یک هدف خاص و یک ایده خاص، چنان سیستم را نابینا و ناشنوا می کند که زمانی متوجه می شود اطراف چه خبر است که دیر شده است. این اثر، ظرفیت انعطاف و شناور بودن روی دریای مسائل را از کشور می گیرد و کشور را به سمتی می برد که ناگهان می شکند. انعطاف پذیری شناختی، برای رشد و تقویت بازدارندگی حیاتی است و کیفیتی است که برای پاسخ دادن به چالش های امنیتی کنونی ایران به آن نیاز داریم.

در فرهنگ راهبردی جمهوری اسلامی، گرایش بسیار قوی برای تقلیل روابط بین الملل و چالش های راهبردی آن، به حوزه های ایدئولوژیک و تفسیر الهیاتی جهان وجود دارد که بازتاب آن با کم رنگ شدن پیچیدگی های سیاست خارجی و تبدیل آن به چند حکم ثابت خیر و شر دیده می شود. این چرخه، بسیار باطل و پرهزینه است.

این اثر مهمانی شبانه را می توان به شکلی دید که تمرکز بر تک موردها، باعث می شود همواره دلایلی برای پیروزی پیدا شود و تمام دلایل شکست نادیده انگاشته شوند. به طور مثال خروج آمریکا از افغانستان را یک پیروزی تلقی می کند اما همسایگی با طالبان را شکست ارزیابی نمی کند. همسایگی با گروهی بنیادگرا بر خلاف ایدئولوژی حاکم جمهوری اسلامی که با ایجاد ناامنی، فرصت قرارگیری در مسیر راه ابریشم نوین را نیز از ایران سلب می کند و همواره یک تهدید مرزی با یک بازیگر غیر منطقی را برای ایران نگه می دارد. همین مسئله باز خودش را در مسئله زمستان سخت اروپا نشان داد و می توان هزاران مثال داخلی و خارجی از این اثر مهمانی شبانه زد.

در نتیجه، الآن پذیرش این گزاره ها قابل بررسی تر است که:

               وضعیت آشوبی جهان، به معنی اثبات سیاست های جمهوری اسلامی ایران نیست.

               اگر غرب در حال افول باشد، موید نظام اندیشه و مناسبات درست جمهوری اسلامی ایران نیست.

               ادامه روند کنونی، باعث نابود شدن بستر دین در بین اذهان عمومی جامعه و نسل های جدید خواهد شد که این مورد دست بر قضا بیشتر مورد پسند کشورهای سابقاً کمونیستی شوروی و کنونی چین است.

جمع بندی

طبق محاسبات کلی نگارنده با مدلسازی که در بالا شرح داده شده است، ساختار کنونی کشور تا نهایتا سال 1408 شاید بتواند در برابر بحران های مختلف به آستانه لاینحل شدن مشکلات برسد. بسته به اینکه چه تریگرهایی توسط ساختار تولید می شوند و این تریگرها آیا کشور را به آستانه انفجار کامل اجتماعی می رسانند این اتفاق خیلی زودتر از 1408 پتانسیل رخ دادن دارد. (تریگر trigger در زبان انگلیسی به معنای این است که یک سری مجموعه عواملی زیرساخت یک واقعه را ایجاد می کنند و فقط به یک جرقه یا ماشه برای فعال شدن ظرفیت آن مجموعه عوامل زمینه ای نیاز است. به آن جرقه یا ماشه، تریگر می گویند. انباری که پر از باروت بدون بسته بندی باشد، یک جرقه می تواند باعث انفجار آن شود حال آن که آن جرقه حتی از اصطکاک یک لباس بافتنی ایجاد شود!). تا سال 1408 دهه شصتی ها تدریجی وارد سن بازنشستگی می شوند بی آن که خانه، همسر یا فرزندی داشته باشند و با درصد بیکاری بسیار زیادی که دارند و همچنین عدم پوشش بیمه بیش از 60 درصد شاغلین کشور و ورشکستگی صندوق های بازنشستگی، بحران های دومینو واری ایجاد می شود. تا سال 1408 که نیاز به 240 میلیارد دلار سرمایه گذاری در بخش نفت و گاز است تا فقط وابسته نشویم، بحران های انرژی گریبان کشور را خواهد گرفت و تا چند سال دیگر بنا به گفته مسئولان، جراح های متخصص در پزشکی به اندازه کافی نخواهیم داشت و کاهش یک دهه سرانه مصرف مواد مغذی خودش را در افزایش هزینه های درمان نشان خواهد داد. همچنین تا آن سال، بحران های امنیتی در منطقه هم که شرح مفصل آن رفت ظهور جدی پیدا خواهند کرد.

بر اساس همین محاسبات، کشور برای این که تغییراتی ایجاد کند که به آن مرحله نرسد، زمان به اندازه کافی گذشته و دیر است و نهایتا 18 ماه فرصت هست که در گیر و دار ریسک های متعددی که کشور با آن ها درگیر است، بتواند با بندبازی، تغییرات مهمی را رقم بزند. تریگرهای زیادی هستند که پتانسیل انفجاری دارند مانند قیمت گازوئیل، بنزین، سایر حامل های انرژی، تورم افسار گسیخته که بحران غذا را تشدید خواهد کرد، خشکسالی و کمبود آب، بحران قیمت مسکن و اجاره بهای مسکن و مهم تر از همه، بحران ایدئولوژی که خودش را در تمام لایه ها نشان داده است. اثر مهمانی شبانه که بالاتر از آن گفته شد، عمدتا باعث ساده سازی نگاه به مسائل پیچیده شده و راه حل های ساده برای مسائل تو در تو ارائه می دهد که عملا همین راه حل ها منجر به حادتر شدن مشکلات و خطرناک تر شدن تریگرها می شوند. اما نکته این است که برای حاکمیت، امکان عدم افزایش قیمت گازوئیل و بنزین و حامل های انرژی و مابقی موارد بیش از 18 ماه وجود ندارد.

عدم توان بازسازی و توسعه سریع حمل و نقل ریلی در کل کشور و توسعه خطوط مترو و واگن ها و اتوبوس در حمل و نقل داخلی و روند رو به رشد و محسوس ترافیک، خرابی پله برقی ها و … خود زمینه ساز افزایش خشم و کاهش آستانه تحمل جامعه هستند و البته بستر را برای بحران های بیشتر آماده سازی می کنند. این حالت خیلی واقعی و نه چندان دور از ذهن را تصور کنید که بارندگی یا موارد مشابه، باعث ترافیک بسیار سنگین در سطح کل شهر تهران شود. یا تصور کنید به دلیل نبود امکان اعتبارات مالی و زیرساختی انباشته از گذشته یا خرابکاری مضاعف، برق تهران برای مدت زیادی قطع شود. این سناریوها اصلا و ابدا دور از ذهن نیست و نشان می دهد که بستر کشور چقدر برای فعال سازی انواع و اقسام تریگرها فراهم است. وقتی ساختار به صورت سیستمی که چرخه های متعدد خود تخریبی که در مقاله به آن اشاره شد، معیوب است، خروجی هایی که تولید می کند به صورت پیش بینی پذیری معیوب و تکرار شونده هستند و مدام تریگرهای متعدد خلق می کنند. زمانی که به صورت سیستمی عیب وجود دارد، با اصلاح چند شاخه و برگ و ساقه مشکل حل نمی شود و نیاز به بازنگری کامل بین اجزای سیستم و روابط بین آن ها وجود دارد.

انتظار اشتباه از مردم

گوستاو لوبون، جامعه شناس فرانسوی با بررسی تاریخ تمدن کشورها، یک نتیجه گیری مهم انجام می دهد. او می گوید ساختن و توسعه کار الیت و طبقه سیاسی کشور است و کار توده ها فقط تخریب و باز آغازی کشور از صفر است. از نظر او، اگر الیت و طبقه سیاسی کشور، به گونه ای عمل کنند که توسعه ایجاد نشود، توده ها دست به تخریب می زنند. در واقع وظیفه توده ها تخریب است. این انگاره که مردم وظیفه به ساختن دارند اشتباهی است که سیاست مداران در تفکرات خود به آن دقت نمی کنند. وقتی انتظار اشتباه وجود داشته باشد منجر به دامنه وسیعی از تصمیمات اشتباه هم می شود که باز چرخه خود تخریبگر را در جامعه فعال می کند.

جامعه زمانی که احساس کند در اداره امور کشور، مشارکت ندارد، دست به تخریب می زند. این تخریب فقط به شکل آتش زدن چند سطل آشغال نیست. حتی هزینه تخریب اماکن عمومی هم در برابر آن گم است. تخریب جامعه به صورت مجموعه فراوانی از فعالیت های کوچک روزانه خودش را نشان می دهد. از تخریب دم دستی ترین چیزها گرفته تا دزدی های کوچکی که فرد آن را حق خود می داند. مجموع این ها به صورت تدریجی کشور را کلنگی خواهد کرد و هزینه آن به مراتب از هر چیزی که به صورت مشخص دیده می شود بیشتر است. مثال نوک کوه یخ و حجم بیشتر آن که زیر آب است.

جان گاردنر می گوید: “مشارکت سیاسی مردمی به وسیله کارهای خارق العاده ای که رهبران انجام می دهند اندازه گیری نمی شود، بلکه با این اندازه گیری می شود که شهروندان چه کارهای خارق العاده ای را خوب انجام می دهند.” این خودش موید آن است که به همان میزان، شهروندان به صورت خارق العاده ای نیز می توانند تخریب کنند. انتظار رشد اقتصادی با چند دستور و مصوبه و ایده عده ای محدود بدون دانش کافی، زمانی که طبق آمارهای رسمی اعلام شده بیش از 85 درصد مردم مخالف وضع موجود سیاسی کشور هستند، غیر ممکن است، مستقل از این که به صورت مجزا چقدر آن دستورها و مصوبه ها و ایده ها درست یا غلط باشند. این وضعیت باعث این می شود که هر تصمیمی از حاکمیت، مستقل از درست یا غلط بودنش، بحران ایجاد می کند (مثال آن تصمیم احیای برجام است که همه در کشور مسئولیت آن را به هم پاس می دهند چون اگر احیا کنند یا نکنند، هر دو تصمیم از نظر حاکمیت، بحران زا خواهد بود.)

مغز جهانی و مغز جامعه ایران و مغز مسئولان

همانطور که بالاتر در ارتباط با ساختارهای تو در تو گفته شد که تئوری در یک لایه، در لایه های دیگر آن نیز صدق می کند، عصر ارتباطات باعث تقویت یک خودآگاهی و هوش عمومی در جهان شده است. گویی که هر فرد مشابه یک نورون مغز است و ارتباط بیشتر و سریع تر آن با افراد دیگر، باعث افزایش هوش جمعی می شود. اینجاست که در عصر پست مدرن، کشورها به دنبال کاهش اصطکاک و افزایش سرعت ارتباطات حمل و نقل، افزایش سرعت تبادلات دیتا (اینترنت) و افزایش سرعت تبادلات مالی هستند. از این حیث، در کشور ما به گونه ای وضعیت جلو رفته است که مردم با توسعه اینترنت، هوش جمعی بیشتری نسبت به مسئولان پیدا کرده اند و مسئولان برای جبران این عقب ماندن از جامعه، به جای آن که خودشان وارد ساز و کار عصر جدید شوند، به دنبال ایجاد اختلال در آن هستند تا هوش جامعه پایین تر از آن ها باقی بماند. این را از روش فیلترینگ و کاهش پهنای باند و سانسور و مسائل مختلف مشابه پیش می برند. هوش جمعی مردم به مقابله با این مدل برآمده است. در صورتی که سرعت اینترنت کمتر از نرم جهانی باشد عملا باعث می شود هوش جمعی ناشی از مغز جمعی کاهش یابد و کلیت کشور دوباره به چرخه های خود تخریب گر مرتبط با توسعه دچار شود.

شباهت گراف سیم کشی نورون های مغز به سیم کشی اینترنت در جهان در دو تصویر بالا (در نورون های مغز هرچه ارتباط نورون ها کندتر شود، فرد هوش کمتری داشته و دارای مشکلات شناختی مغز می شود. این تئوری به صورت یک سیستم تو در تو در لایه های این سیستم قابل تعمیم است. ایضا این تئوری به همین شکل در سرعت ارتباطات مالی و حمل و نقل های شهری و بین شهری صادق است، هرچه موانع مانند هزینه و پهنای اتوبان و پهنای باند و … کمتر شود، هوش جمعی ناشی از مدل خود متشابه مغز جمعی بیشتر می شود.)

               گزاره های زیر از این نوع نگاه قابل اثبات است:

               همانطور که با توسعه اینترنت و افزایش هوش جمعی و برخورد بیشتر مردم با یکدیگر، رواداری توسعه پیدا کرد و بسیاری از مصادیق دشمنی و دیگری سازی، مثل لطیفه های قومیتی از بین رفت، بستن اینترنت یا کند کردن یا طبقاتی کردن آن، باعث توسعه دیگری سازی، کاهش فرصت خرد جمعی و افزایش گروه های مسلح بنیادگرا و قومیت گرا می شود و پتانسیل سوریه ای شدن ایران را افزایش می دهد. به جهت قطع بیشتر مردم با جهان بیرون، باعث تقویت گروه های مسلح ناسیونالیست می شود. (بستر اعتراض که ثابت و زیر پوست جامعه است، ناسیونالیست ها به دلیل دیگری سازی از کسانی که به آن ها کمتر متصلند بیشتر شده و این اعتراض به سمت رفتار خشن تر می رود.) به طریق اولی، میزان کلی جرایم و میزان جرایم خشن در جامعه افزایش پیدا می کند. فضای گفت و گو تنگ تر شده و این پتانسیل هرگونه درگیری و برخورد خشن بین گروه های مختلف جامعه و بین مردم و حاکمیت را افزایش خواهد داد.

            از آنجایی که بخش زیادی از مراودات روزمره مردم با اینترنت به صورت ارگانیک خو گرفته، کاهش سرعت، یا قطع اینترنت یا طبقاتی شدن آن، به جامعه استرس مضاعف وارد خواهد کرد و این استرس مضاعف خودش را در کاهش شدید نرخ زاد و ولد و افزایش طلاق و افزایش مهاجرت نشان خواهد داد.

ذی نفعان ناکارآمدی

زمانی که سیستم هایی در مسیر ناکارآمدی قرار می گیرند، ممکن است تا مدتی به واسطه کمک افراد خیرخواه یا همت افراد متخصص و متعد، بتوانند از مسیر ناکارآمدی خارج شوند یا دست کم در مسیر ناکارآمدی با سرعت زیاد حرکت نکنند. در ابتدای ماجرا می توان از علل ناکارآمدی و ریشه های ناکارآمدی صحبت کرد و به فکر راه کار بود، اما وقتی سیستم مدت زمان زیادی در مسیر ناکارآمدی باقی می ماند و افراد تأثیر گذار و تصمیم گیر و سیاست گذار، به فکر راه کار نمی افتند یا بنا به دلایلی متوجه نمی شوند که روند سیستم به کدام سمت است، پس از مدتی ما با مفهوم جدیدی به نام ذی نفعان ناکارآمدی مواجه می شویم.

ذی نفعان ناکارآمدی افراد و زیر سیستم هایی هستند که در وضعیت تازه، جای تازه باز کرده اند و با تکیه بر همین ناکارآمدی می توانند منافع اقتصادی و سیاسی خودشان را تأمین کنند. از این نقطه به بعد، این ذی نفعان ناکارآمدی، دائما تلاش می کنند سیستم را تغییر دهند تا مطمئن شوند که ناکارآمدی به شکل کاملا سیستمی باقی خواهد ماند و منافع آنان قطع نمی شود.

در این شرایط، در واقع ذی نفعان ناکارآمدی مشابه انگل عمل می کنند و زمانی سیستم امکان تغییر و بهبود دارد که آنان به این جمع بندی برسند که با این کار ممکن است بدن میزبان کشته شود و یا سیستم واژگون شود. نتیجتا ممکن است تصمیم بگیرند که در سیاست هایشان تغییر اعمال کنند. در واقع به میزانی از بدن میزبان تغذیه کنند که کشته نشود و مدت زمان بیشتری بتوانند به حیات انگلی خود ادامه دهند. بسیاری از تصمیمات کشور، توسط این ذی نفعان ناکارآمدی و زیر سیستم های تشکیل شده توسط آن ها انجام می شود. وقتی از لفظ زیر سیستم برایشان استفاده می کنیم مقصودمان این است که با حذف یک یا چند نفر، ذی نفعان ناکارآمدی سیستم از بین نمی روند. از طرفی چنان هم مشهود نیستند که بتوان آن ها را شناسایی کرد چرا که وقتی ذی نفعان ناکارآمدی به شکل زیر سیستم در می آیند، حتی استدلال هایی می کنند که کلیت سیستم یا بخش های زیادی از سیستم باور کنند که حضور آن ها حیاتی است!

نکته بسیار مهم این است که زمانی که از مشکلات سیستمی صحبت می کنیم، الزاماً به معناهای فراگیر، عمیق و لاینحل تعبیر نمی شود. بلکه به ما کمک می کند که در حل مشکلات نیز نگاه سیستمی داشته باشیم تا تک خط دستور و مصوبه و حذفی. به اشتباه در کشورها، مشکلات سیستمی به مشکلات غیر قابل حل تعبیر می شوند و این خود یک خطای تحلیلی و شناختی است.

در حل مشکلات سیستمی، یا مشکل در اجزای سیستم است که برخی اضافه هستند و باید حذف شوند و برخی وجود ندارند و باید اضافه شوند، یا مشکل در تعامل اجزا با یکدیگر است به طور مثال فلان واحد باید تصمیمات واحد دیگری را ابتدا چک کند که منجر به کندی یک عملیات می شود، یا مشکل از فرآیند ها است که در سیستم فرآیند هایی تعریف می شوند که ضعیف و ناکارآمد هستند. نمونه مشابه آن داشتن هم کد ملی و شماره شناسنامه است و در حالی که به صورت الکترونیکی در سیستم ثبت احوال وجود دارند باز برای آن ها کپی درخواست می شود و … . گاهی هم مشکل به صورت ترکیبی از همه این 3 متغیر هستند.

بحث تحریم ها یکی از مثال های شفاف ایجاد ذی نفعان ناکارآمدی است. پدیده ای که اساساً در بسیاری از بخش های این مقاله با تمثیل های مختلف توضیح داده شد که چقدر می تواند مخرب باشد و چرا قابل خنثی شدن هم نیست، باعث ایجاد جریان های درآمدی غیر شفافی شده است که به آن ها برچسب امنیتی هم خورده شده که نتوان سمتشان رفت. نتیجتاً می بینیم که برخی افراد با ثروت های هنگفت یک شبه متولد می شوند که حتی محاکمه پذیر هم نیستند. شبیه جریان آب رودخانه ای که از سر شاخه نصف شده و به مسیری انحرافی رفته و یک اکوسیستم جدا از باغی که مدنظر ما به عنوان کشور بوده تشکیل داده شده است. این افراد حتی در سیاست گذاری یا تأثیر در تصمیمات سیاست گذاران به طرق مختلف برای حفظ این جریان، تلاش می کنند و حتی تیم های توجیه کننده بسیاری با مدارک تحصیلی بالا تشکیل می دهند که ثابت کنند تحریم ها قابل خنثی سازی است تا این ذی نفعان ناکارآمدی از این ناکارآمدی طولانی مدت در سیستم، به شکل سیستمی بهره مند شوند. یا حتی استناد کنند به این که 2 ماه دیگر نفت 185 دلار می شود و کشور را در همین دو سه ماه وارد مشکلات عمیق کنند. حتی در جناح مقابل هم ذی نفعان ناکارآمدی وجود دارند که از قبال رفع تحریم ها به شکلی که کاملا بهینه نیست، مدتی به جذب منابع مالی حاصل از ارتباط شرکت هایشان بپردازند.

در بحث محدود سازی اینترنت، در بحث های سیاست داخلی و خارجی و … بسیاری زیر سیستم از جنس ذی نفعان ناکارآمدی وجود دارند که بدون توجه دقیق به مفهوم سیستم ها و پیدا کردن راه حل سیستمی، نمی توان از مسیر خطرناک کنونی کشور راه نجاتی پیدا کرد. البته در بخش راه حل ها که در مقاله دوم خواهد بود، در صورتی که خواننده محترم با کلیات این تحلیل مفصل رویکرد مثبت داشته باشد، به تمامی این مسائل پرداخته خواهد شد.

نقطه شکست برای راه کارهای امنیتی کنونی کجاست؟

            یکی از چیزهایی که این روزها بسیار کلیدی است، این است که کجا پذیرفته می شود فلان راه کار امنیتی دیگر جواب نمی دهد و باید دنبال راه جایگزین گشت؟ به طور مثال، برخورد سیستمی با افراد با اسم و رسم حقیقی، باعث رشد سیستمی افراد ناشناس شده و به صورت سیستمی، مرجعیت حوادث سیاسی و رسانه ای کشور را به خارج از مرزها فرستاده است. حال آن که دوباره به جای پیدا کردن راه حل سیستمی، دوباره روش برخورد امنیتی تر شده و این چرخه را تقویت می کند. چرخه ای که باعث ظهور خشونت بیشتر در اعتراضات به عنوان یک واکنش به راه کارهای امنیتی شده است.

از آنجایی که ابزارهای اصلی امنیت، تغییر و اصلاح امور در دست حاکمیت است، نتیجتاً چرخه خشونت نیز چیزی است که حاکمیت ها باعث ایجاد آن می شوند و خودشان هم توان مدیریت به سمت کاهش یا افزایش آن را دارند. (یک نمونه در بحث تأثیر اینترنت گفته شد). نتیجتا بسیار مهم است که اهداف راه کارهای امنیتی به همراه نقاط شکست تعریف شوند و دقیق مشخص شوند با این راه حل اگر به چه نقطه ای رسید قبل از آن که اوضاع به سمت فاجعه برود باید روش عوض شود؟ از دید نگارنده، روش های امنیتی کنونی جز آن که مشکلات را به زیر فرش منتقل کند و آتش را شعله ور تر کرده و به زیر خاکستر منتقل کند و ضربات جبران ناپذیری به سرمایه اجتماعی و مردمی بزند، فایده دیگری نداشته است. چرا که نقطه شکست اساساً در هیچ کدام از سیاست گذاری ها و استراتژی های کشور تعریف نشده است که بخش امنیتی را به خاطرش شماتت کرد. به همین دلیل است که بسیاری از ناکارآمدی ها بدون آن که در مراحل اولیه و زمان مناسب اصلاح شوند، به دوش بخش امنیتی افتاده اند و همان نوع نگاه در این بخش نیز تکرار شده است.

سر تامس مور یک نقل قول بی نظیر دارد، در شرایطی که اگر پا روی اصول می گذاشت می توانست نجات پیدا کند این کار را نکرد. در بخشی، روپر به او می گوید که چرا با پذیرش این بی قانونی خودت را خلاص نمی کنی؟ “مور: یک راه قانونی را خراب کنم تا به شیطان حمله کنم؟ و وقتی که آخرین اصل را هم برای حمله به شیطان نابود کردم، اگر شیطان برگشت و به سمت من حمله کرد، از کدام پل می توانم از دست شیطان فرار کنم؟”

در همین موضوع امنیتی، کلیپ هایی منتشر شد از بی قانونی برخی نیروهای امنیتی، به طور مثال در یک مورد از آمبولانس استفاده دیگری شد. مشابه مثال سر تامس مور، یک اصل اساسی نقض شد و وقتی واقعا در آمبولانس بیماری باشد ممکن است مورد حمله معترضان قرار گیرد. نمونه دیگر آن ماجرای شاهچراغ بود. یک فرد مسلح با لباس شخصی خیلی راحت در خیابان قدم می زند. در شرایطی که بسیاری از نیروهای امنیتی کشور لباس شخصی دارند و مسلح هستند، کمتر کسی ممکن است فکر کند یک تروریست را دیده است تا بتواند زودتر به پلیس اطلاع دهد. فرد تروریست خیلی راحت عبور می کند و وارد حرم شاهچراغ می شود. استفاده از لباس شخصی برای برقراری امنیت ممکن است در کوتاه مدت مثل نقل قول سر تامس مور توفیقاتی به همراه داشته باشد اما اگر روزی وضعیت کشور به سمت افزایش افراد تروریست مسلح برود، گویی که شیطان برگشته است و پشت سر پلی وجود ندارد تا از شیطان به آن پناه برد. نتیجتا راهبرد برقراری امنیت با لباس شخصی، یک راهبرد سیستمی درست نیست بلکه بیشتر باعث ایجاد ناکارآمدی بلند مدت می شود. در کوتاه مدت کار را ساده تر می کند اما در بزنگاه های خطرناک امنیت ملی می تواند بحران های لاینحل ایجاد کند و از طرفی اعتماد عمومی را هم به شدت خدشه دار کند.

همچنین افزایش دو قطبی برای جذب نیروهای جان برکف نیز امروز فقط بر چرخه های خود تخریب گر دامن می زند و کارکرد خودش را از دست داده است. این مسیر باعث می شود که توان امنیتی کشور در برابر تهدیدات اصلی که خارجی هستند چنان ضعیف شود که کشور هم دچار بحران های لاینحل داخلی شود هم در فراتر از مرزها نتواند تهدیدات را دفع کند.

یکی دیگر از راهبردهای امنیتی، برخورد قهری با افراد با هویت حقیقی بوده است. این باعث شده که زیر سیستم معترضان، به شکل بدون سر عادت کند و خودش را با آن تطبیق دهد. همان طور که در بهار 1401 تحلیل ثبت شده در فضای اینترنت داشته ام، به وضوح هشدار داده بودم که این روند منجر به ایجاد اعتراضات غیرمتمرکز بدون رهبر خواهد شد که جنگیدن با آن مشابه شمشیر بازی با یک شبح است در پایان مبارز شمشیر به دست را خسته و مستاصل به زمین خواهد انداخت.

از این رو، در شرایطی که آتش اعتراض در کشور زبانه می کشد و برخوردهای قهری پاسخگو نبوده اند، هنوز طبق محاسبات نگارنده 18 ماه فرصت برای تغییر عمیق رویکردها وجود دارد. در این 18 ماه هر گونه احکام سنگین ماننده محاربه و اعدام و حبس های متعدد، فقط به این آتش در حال زبانه کشیدن، سوخت می رساند. اگر چه، قابل درک است که تغییر رویه، ریسک های خودش را دارد، اما این ریسک ها، بدهی تصمیمات درست گرفته نشده در گذشته هستند و اگر امروز هم با همین بدهی ها، تصمیم درست گرفته نشود، مسیر به سمت ورشکستگی لاینحل تصمیم گیری می رود و به بحران تصمیم گیری افزوده می شود. بحران تصمیم گیری همان است که چه تصمیمی بگیرید چه نگیرید و چه غلط بگیرید و چه درست، هر کدام جداگانه بحران خلق می کند و این 18 ماه آخرین فرصت برای تسویه حساب تصمیمات درست گرفته نشده است.

در پایان 4 حالت را می توان برای یک کشور متصور شد:

  1. وجود دغدغه سیاسی و شوق جامعه برای فهم مسائل سیاسی + اعتماد زیاد به سیستم سیاسی = توسعه ارگانیک و غیرمتمرکز و پایدار (کشورهای توسعه یافته)
  2. بی توجهی و بی علاقه بودن جامعه به فهم مسائل سیاسی + اعتماد به سیستم سیاسی = توسعه متمرکز و سنتی
  3. وجود دغدغه سیاسی و شوق جامعه برای فهم مسائل سیاسی + اعتماد کم به سیستم سیاسی = آشوب
  4. بی توجهی و بی علاقه بودن جامعه به فهم مسائل سیاسی + اعتماد کم به سیستم سیاسی = آتش زیر خاکستر و سکوت وحشتناک برای یک فروپاشی

که کشور ما در حالت بینابین سه و چهار قرار دارد.

پایان  

محمدعلی جنت خواه دوست – آذر و دی 1401

فایل پی دی اف قسمت دوم رساله رستگاری:

https://t.me/jannatkhah_ir/333

دیدگاهتان را بنویسید