آیا بلاگرها، اینفلوئنسرها، نویسنده‌ها و کسانی که فالوئرهای زیادی دارند، خودشیفته هستند؟

نارسیسوس یک روز رفت لب برکه، خم شد که آب بخورد، چهره خودش را توی آب دید و از دیدن چنین جوان زیبایی شگفت‌زده شد. خشکش زد! او در حاشیه برکه مرد چون نتوانست زیبایی جوانی خودش را دوباره به دست آورد و نمی‌توانست اطراف خودش را ببیند.

شاید اگر او امروز زنده بود، یک پروفایل اینستاگرام داشت و رفلکس خودش را در سوشال مدیا می‌دید و گل می‌کرد و با انبوه هشتگ و فتوشاپ و فیلتر و بازتاب مردم، از تصویرش شگفت‌زده می‌شد. این روزها مد شده هر کسی با سطحی‌ترین تفسیر از روان انسان، کتاب سر نیزه کرده و به دیگران به راحتی برچسب می‌زند. ابتدا باید برگردیم به تمثیل کشاورزی همیشگی. ما انسان‌ها مثل یک مشت بذر متفاوتیم که اگر در خاک‌های متنوع کاشته شویم، نوع خاصی از این بذرها بیشتر رشد می‌کنند.

شبکه‌های اجتماعی و نارسیسیسم

شبکه‌های اجتماعی در ذات خود،‌ خاک حاصلخیزی برای نارسیسیسم دارند. بذر انسان‌ها همان تنوع گذشته را دارد، اما در شبکه‌های اجتماعی، نوع بذر خودشیفتگی شانس رشد بیشتری دارد. چرا که در گام اول شما جرات ابراز تصویر یا محتوا یا نگارش دارید، بعد از آن هم مخاطب شما را دنبال می‌کند. این طور نیست که کسی‌ دست خودشیفته‌ها را بگیرد و بر صدر بنشاند و خلق‌الساعه مخاطب دورش جمع شود. این مسیر ارگانیک و غیر مهندسی‌شده است مانند تمثیل بذرها.

برای همین است کمتر کسی پیدا می‌شود که در اینستاگرام مخاطب زیادی داشته باشد و در محیط توییتر یا لینکدین یا کلاب هاوس دوام بیاورد. چون خاک‌ها متفاوت است و کانتکست‌ها در سبز شدن این بذرها متفاوتند. بارها شده کسی که مخاطب میلیونی در اینستاگرام دارد، در توییتر فقط یک روز پس از ساخت اکانتش، توسط مخاطبان خرد شده است.

نکته دوم آن است که ما در آیینه دیگری از خودمان به قضاوت می‌رسیم. ما عمده شناختمان از خود را از رابطه با دوست، معشوق یا اطرافیان داریم.‌ به همین دلیل است که شناخت غلط دیگران از ما باعث عقب نگه داشته شدن ما می‌شود و مهاجرت یا تغییر شغل و رابطه، با تغییر این آیینه، به ما شناختی جدید از خودمان می‌دهد که ناگهان شکوفا می‌شویم.

یک نویسنده، یک نقاش، یک متفکر، یک فیلمساز، یک کمدین و … هم در آیینه اجتماع این تصویر را تا حدی می‌تواند شناسایی کند. اما چون با توده تصادفی از افراد مواجه می‌شود، نیاز دارد تا دنبال آیینه‌های شفاف‌تری برود تا تصویر دقیق‌تری پیدا کند. اما امکان تله دوپامین هم هست. تاییدهای پی‌درپی که اعتیادآورند و باید آن‌ها را هم تا حد ممکن به صورت خودخواسته و با استراتژی مسدود یا فیلتر کرد تا دچار مشکلی که نارسیسوس یونان باستان شده بود، نشویم (شبیه پایین آوردن احتمال اعتیاد از طریق دوری از دوستان معتاد، باید جلوی تمجیدها را بگیریم).

خودشیفتگی و تاثیر جامعه

اما همین بستر حاصلخیز تشدید تعريف و تمجیدها باعث می‌شود گاهی فرد به سمت خودشیفتگی سوق داده شود. این که ما تنها فرد را مقصر خودشیفتگی تشدیدشده‌اش بدانیم ناشی از سواد تک‌بعدی ما از روان انسان و از روانشناسی است. بلکه این برهم‌کنش خود جامعه هم هست.
پس گام اولی که باعث شده یک نفر‌ مخاطب زیادی پیدا کند یا ناشی از عزت نفس اولیه‌اش است برای ابراز،‌ یا نشان از توهم و خودشیفتگی اولیه‌اش دارد، یا حتی ترکیب این‌ها با حرفی یا محتوایی که داشته و مخاطب‌پسند هم بوده است! تشدید این خودشیفتگی عمدتا از نداشتن استراتژی فردی برای معتاد نشدن در جمع معتادین است. یعنی برهم‌کنش جامعه و تاییدهای اعتیاد آور و نه فقط بیمار دانستن یک فرد.

نکته بعدی این است که خودشیفتگی فقط منحصر به نمایش خود نیست، بلکه فرد خودشیفته یا نارسیسیست باید هم‌زمان حس همذات‌پنداری و شقفت هم نداشته باشد و خودخواه باشد. در وب‌سایت مایوکلینیک به عنوان یک مرجع قابل قبول، این موارد را می‌توان به صورت مفصل‌تر دید.
این مساله ریشه محیطی ناشی از محبت اضافه یا انتقاد اضافه از کودکی دارد؛ ریشه ژنتيکی و نوروبیولوژیک دارد و تشخیص آن به آبکی بودن 3-4 پست یا رفلکس یک نفر در شبکه‌های اجتماعی نیست.

اما نکته مهم‌تر این است که اساسا شما وقتی یک وزنه‌بردار می‌بینید، انتظار دارید عضلات قدرتمندی داشته باشد. کسی هم که در شبکه‌های اجتماعی در معرض بمباران تعریف و تمجید و حتی توهین و تمسخر باشد باید بیش از بقیه، عضله‌های کافی برای تحمل این نوسانات و فشارهای روانی را داشته باشد و ناخودآگاه به سمت علاقه دادن به خود هل داده می‌شود. مثل پوست دستی که مدام با سطوح زبر برخورد دارد و کلفت و زبر می‌شود.
همه این‌ها را بگذاریم کنار این نکته که، تمام افراد تاثیرگذار سیاسی، مذهبی، اجتماعی، علمی و فرهنگی و هنری در طول تاریخ تا امروز را باید با چوب خودشیفتگی بزنیم و نابود کنیم. شاید از هر ۱۰۰ خودشیفته یک نفر بتواند الهام‌بخش شود. ما با نابود کردن همدیگر، با قضاوت کردن و برچسب زدن، امکان رشد آن تک‌ستاره‌ها را از بین می‌بریم.

برچسب زدن و هزینه‌های آن

اگر نگوییم همه اما عمده افراد مشهور و تاثیرگذار، رگه‌هایی از علائم رایج برچسب زدن خودشیفتگی را دارند. اما واقعا این نحوه برچسب زدن و استانداردسازی و یکسان سازی افراد، چه کمکی به جامعه می‌کند؟ جامعه‌ای که بیش از یکسان سازی و برچسب زنی مدل آخوندها، نیاز به تنوع برای تولید خلاقیت دارد. این تشخیص‌ها زمانی به کار می‌آید که می‌خواهیم وارد رابطه عاطفی شویم ‌و ممکن است رابطه ما را مخرب و مریض کند. اما در سطح کلان چیزی شبیه تسویه حساب شخصی یا تخلیه عقده و حسادت است.

خوب ما فهمیدیم مثلا جنت‌خواه مثل تتلو است و فلان نویسنده یا فیلسوف توهم دارد هر چیزی می‌گوید درست است یا فلانی هر روز از خودش عکس منتشر می‌کند. باید آن‌ها را بکشیم؟‌ مخاطبانشان را له کنیم و مسخره کنیم؟ گروه‌های اپوزیسيون علیه‌شان درست کنیم؟ یا که چه؟ اگر از بین این‌ها، یکی هم داشت واقعا کار اثرگذاری می‌کرد، او را له کنیم؟ اصلا چه کسی تشخیص می‌دهد تتلو بد است و باید کشته شود؟ شاید رذایلی که می‌گوید برای این است که راجع بهشان بحث شود. شاید تعادل سیستمی مثل تولید سوسک و حشرات نازیبا نیازمند یکی مثل جنت‌خواه هم هست!

شاید برای کنترل جمعیت گونه‌ها، اکوسیستم ویروس خلق می‌کند! چه کسی تعیین می‌کند؟ آیا از نداشتن حس شفقت، یا خودخواهی آن‌ها مطمئنیم؟ آیا مطمئنیم دنبال پیدا کردن تصویر دقیق از خود برای تکامل و رشد است یا دنبال ساختن تصویری برساخته است برای این که مثل نارسیسوس در برکه محو خود شود؟ اما چیزی که من می‌دانم، این است که این روش، بیشتر به خفه کردن منجر می‌شود تا رشد. دنیا پیچیده است و آدم‌ها هم پیچیده و هر‌ نوع دیگری سازی، خیلی زود توجیه‌کننده حمله و توهین و نهایتا قتل دیگری خواهد شد. فیلم سینمایی Freedom Writers در بخشی به همین زنجیره اشاره می‌کند که منجر به کشتار یهودیان و هلوکاست شد.

ما با این برچسب‌ها،‌ باعث می‌شویم دیگران دچار خودسانسوری شده چه بسا هنرمندان و نویسندگان بالقوه‌ای که ترس از مواجهه با این برچسب‌ها را دارند، در خفا زاده شوند و بمیرند. این‌ نگاه‌ها ضد توسعه است. با چهار تا اسلاید و دو خط توضیح، به مفاهیم جفا کردیم. یک بار یکی به دیگران برچسبی نزد و مرد!

دیدگاهتان را بنویسید