یادگیری چیز خوبی است ولی نباید با تشخیص غلط اشتباهاتتان، درسهای غلطی بگیرید. گاهی زندگی شما را با شرایطی روبرو میکند که نمیتوانستید آن را پیشبینی کنید. این هیچ ربطی به نبوغ تصمیمگیری شما ندارد. وقتی چنین اتفاقی افتاد، تغییردادن روند تصمیمگیریتان فکر بدی است.
اجازه بدهید با یک مثال این مساله را توضیح دهم. تصور کنید شما قرار است شاهد چرخانده شدن همزمان یک سکه روی هوا (پرتاب سکه با 50 درصد شانس) و تاس ریختن (تاسی که 6 رو دارد) باشید. قبل از این کار، به شما پیشنهاد میشود یکی از این دو قمار را انتخاب کنید:
- قمارکردن روی سکه و کنار گذاشتن تاس: 100 دلار اگر شیر آمد و هیچ چیز اگر خط آمد.
- قمارکردن روی تاس و کنار گذاشتن سکه: 100 دلار اگر 6 آمد و هیچ چیز در مورد 5 حالت دیگر.
شما کدام یک را انتخاب میکنید؟ به نظر میرسد تصمیم بهتر، انتخاب سکه باشد. چون شانس برنده شدن پول یک دوم است در صورتی که شانس برنده شدن پول در مورد تاس، یک ششم است. خوب اگر 100 دلار به شما انگیزه داده است، نیازی به فکر کردن نیست.
حالا اتفاق میافتد و ما نتایج را میبینیم: سکه، خط آمد و تاس هم عدد 6. ای وای! شما باید تاس را انتخاب میکردید.
نه، اصلا این طور نیست! این در واقع «تعصب نتیجه» است و عادتی است که هر چه زودتر باید از آن خلاص شوید. مخصوصا اگر امید دارید روزی به یک رهبر خوب یا یک فرد تصمیمساز تبدیل شوید. شما همیشه باید کیفیت تصمیم را بر اساس چیزی که در زمان تصمیمگیری میدانستید ارزیابی کنید.
ارزیابی تصمیمات بر اساس اطلاعات
اگر ما به نتایج نگاه کنیم، شما به صفر دلار رسیدید در حالی که میتوانستید 100 دلار به دست آورید. آیا میتوانیم این مساله را حل کنیم؟ نه زمان آن تصمیمگیری به پایان رسیده است. چه چیزی باید از آن یاد بگیرید؟ هیچ! در غیر این صورت شما دفعه بعد تاس را به جای سکه انتخاب میکنید. اگر شما پول را دوست دارید، این انتخاب احمقانهای خواهد بود. مهم نیست چطور به آن نگاه میکنید. شانس پیروزی 50 درصدی، قمار بهتری نسبت به شانس پیروزی 17 درصدی برای رسیدن به همان جایزه است.
هزینه تعصب نتیجه برای جامعه
این تعصب نتیجه تا حد نگرانکنندهای توانایی جامعه برای پیشرفت و حفظ رهبران شایسته را تهدید میکند. تصور کنید تصمیم گیری بین شرط بندی روی سکه و تاس بر عهده شما نبود. در عوض، شما شاهد تصمیمگیری یک شخص محبوب خواهید بود. اگر شما تصمیم میگرفتید، سکه را انتخاب میکردید. آن فرد هم همین کار را میکند. ولی شما به این فکر نمیکنید. شما فقط روی نتیجه بدی که به دست آمده تمرکز میکنید: سکهای که خط آمد و تاس 6. بدین ترتیب فرصت برای به دست آوردن 100 دلار از دست رفت. اگر شما تعصب نتیجه داشته باشید، آن شخص را به خاطر نتیجهای که به دست آمده سرزنش خواهید کرد. در صورتی که او تصمیم هوشمندانهای گرفته است. و شما سروصدا راه میاندازید تا یک تصمیمساز دیگر جایگزین آن فرد شود چون فرد مورد نظر شما قبلا نتایج بدی کسب نکرده است. چرا؟
- چون تجربه کمتری دارد و کارنامه اعمالش بیعیب به نظر میرسد.
- چون خوششانس بوده است.
در هر صورت شما کاری کردهاید که دایره تصمیمسازان شایسته جامعه تنگتر و تنگتر شود و یک فرد محبوب و شایسته را به خاطر تصادف (نتیجه) مجازات کردهاید در حالی که باید اقدام هوشمندانه او به نسبت اطلاعاتی که در دست داشته (تصمیم) را ستایش میکردید.
تعصب نتیجه، هزینه وحشتناکی به جامعه تحمیل میکند. تصمیمسازان عاقل و خردمند ما، بهترین دارایی هستند. ولی خیلیها میخواهند آنها را قربانی کنند در حالی که مقصر اصلی، تصادفی بودن است. اگر شما دلیلی دارید تا باور کنید روند تصمیمگیری یک فرد، درجه یک است، او را به خاطر نتیجه بد محکوم نکنید.
توصیه کاربردی
وقتی مهارت تصمیمسازی را ارزیابی میکنید، هیچ توجهی به نتایج نداشته باشید. تنها به اطلاعاتی نگاه کنید که در زمان تصمیمگیری در دست بود. در مثال ما، شانس پیروزی 50 درصدی در برابر شانس پیروزی 17 درصدی بود. آیا فرد تصمیمساز، گزینه 50 درصد را انتخاب کرد؟ خوب است. امیدوارم دفعات بعدی هم او چنین انتخابی داشته باشد.
این مطلب ترجمهای بود از یادداشتی با همین عنوان، به قلم کیسی کوزیرکوف منتشره در سایت towardsdatascience
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.